۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

دو روز قبل از خداحافظی

 هر سه نشسته ایم در اتاقم!

درست طبق معمول ۴۳ روز گذشته آخر شب در اتاق من هر سه جمع میشدیم و هر کس یک کاری میکرد. بابا پای لپ تاپش مینشست و اخبار میخواند مامان پشت کامپپوتر میزی من  و از اینترنت پر سرعت نهایت استفاده را کرده و برنامه های به زبان فرانسویه مورد علاقه اش را تماشا میکرد. من هم گوشه ای بساطم را پهن میکردم و کارهای فردایم را انجام میدادم. اما بیشتر وقت تا قبل از خواب را به جک گفتن و تعریف کردن از اینجا و آنجا میگذراندیم. از مسخره کردن آمریکاییها گرفته تا درباره ی فامیل دور و نزدیک حرف زدن. از بررسی اخبار گرفته تا صحبت از تاریخ و سیاست. از پدر بزرگ هایم خاطره تعریف میکردیم. از خواهرم تعریف میکردیم و جایش را لحظه به لحظه خالی میکردیم و مامان تا آخر شب از من و بابا با چای و میوه و بستنی پذیرایی میکرد.

دو روز دیگر به ایران بر میگردند و ما امشب هر سه نشسته یم طبق معمول ۴۳ روز گذشته و مامان هر چند ساعت یک بار میوه و چای و بستنی (برای من البته شیر داغ چون سرما خورده ام) می آورد. بابا اخبارش را میخواند مامان برنامه هایش را تماشا میکند...اما هیچکس هیچ حرفی نمیزند! هیچ!

از دلتنگی صدایم بند آمده!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر