۱۳۸۵ خرداد ۱۳, شنبه

بررسی دو جملۀ عجیب

بودن شانس بزرگیه..." جمله ای که چند روز پیش تو یه بلاگ در طی یک وبگردی چند ساعته خوندم. خداییش عجب جمله ایه! یا این جمله که اونم تو یه بلاگ خوندم، "از اینکه هستم خوشحالم..." این دیگه واقعاً شاهکاره! وقتی این جملاتُ خوندم خیلی تعجب کردم، البته چون نوشته ها جدی ای نبودند که البته امیدوارم جدی نبوده باشند، نظری وارد نکردم. ولی الان اینجا می خوام دربارشون دو کلمه چیز بنویسم.
بذارین از اولی شروع کنیم. "بودن شانس بزرگیه..." این حرف یعنی چی؟ من واقعا نمی تونم درک کنم که چرا بودن شانس بزرگیه؟ مگه غیر از بودن چیز دیگه ای هم هست که بودن شانس بزرگی باشه؟ شاید میگین نبودن. خب لفظا غلط نیست، ولی نبودن چیه؟ تا حالا نبودنو تجربه کرده که میگه بودن شانس بزرگیه؟ اصلا چطور میشه نبودنو درک کرد. چطور چیزی به اسم بشر که با ذره ای تلاش بودنشو اثبات میکنه از نبودن صحبت میکنه؟ چطور چیزی که هست(انسان) خودشو میتونه جای چیزی بذاره که نیست؟ تازه بعدش هم بگه بودن شانس بزرگیه! اصلا چیزی میتونه نباشه؟ خوب به این جمله دقت کنید، چیزی یا واقعیتی میتونه نباشه؟ خب معلومه نمیتونه! وقتی میگیم چیزی یا واقعیتی داریم موجودیتی رو در نظر میگیریم، خب موجودیت هم یعنی بودن. و چیزی که فعلا نیست قابل درک و تجربه نیست. یعنی می خوام بگم که وقتی که میگیم من هستم نمیتوانیم از نبودن این من صحبت کنیم، یعنی منی که نیست نه قابل تجربست و نه قابل درک که حتی لفظا نیز احمقانست. پس منی که هست قابلیت نبودن ندارد.
حالا می رسیم به جمله دوم یعنی "از اینکه هستم خوشحالم..." شاید این جمله در نگاه اول زیادم خالی از لطف نباشه، و بشه در یک نوشته دوستانه ازش استفاده کرد. ولی با دقتی بیشتر باز به کم عمق بودن این جمله میتوان پی برد.اول از خوشحالی شروع کنیم. خوشحال بودن وحس فرح کی در وجود یک انسان رخ میدهد؟ حس شادمانی وقتی رخ میدهد که از دو فعل که در مقابل هم قرار دارند آن فعلی رخ داده باشد که مطلوب ماست. مثلا، وقتی که من از موفق شدن در امتحانی خوشحال میشم این خوشحالی وقتی برای من وجود داره که در مقابل موفق شدن، موفق نشدن وجود داشته باشد. یعنی من وقتی از موفق شدن خوشحالم که موفق نشدنو تجربه کرده باشم یا حداقل بواسطه ی تجربه دیگران و تأثیر آن بتوانم تصورش کنم و اونقت از چشیدن طعم موفقیت شادمان میشم. خب حالا با این تفاسیر چطور میشه از بودن اظهار خوشحالی کرد که هیچوقت نبودنی تجربه و حس نشده؟(برگرید به چند جمله بالاتر درباره جمله اول) البته شایدم اون عزیزی که این جمله رو نوشته عارف بودن که اینطوری شور و شعفشون رو از بودن بیان میکنن. که احتمالش به همون اندازه کمه که احتمال طلوع نکردن خورشید!!!!!!!!!!! کوتاه سخن اینکه قبل از بیان هرسخنی خوب بیاندیشیم، و نیز قبل از قبول کردن سخنی!
پ.ن 1: نمی دونم تا چه حد از نوشته های بالا چیزی درک کردین، بلد نبودم واضحتر بنویسم.
پ.ن 2: میتونه تیتر این نوشته خدا - 1.5 باشه!
پ.ن 3: شاید اون دو جمله تو یه بلاگ بودن، یادم نیست.