۱۳۸۷ فروردین ۱۲, دوشنبه

هایکو-5

میزی آن گوشه
دو صندلی،
هوس شطرنج کرده‌ام

سفر همچون بکارت

مسافرت فرصت فرخنده‌ای برای بزرگتر و بيشتر کردن خود ِ آدمی ست. تجربه‌ی سفر اثر عميقی روی فرد می‌گذارد. فضای جديد، طبيعت جديد، آدمهای جديد، فرهنگی متفاوت همه و همه تأثيرات جديد و نويی که سرشار از نيروی زندگی و شوق به آن هستند را بر روی آدمی می‌گذارد. که همینها منجر به کنشهای بديع و نويی از سوی آدمی میشود. احساسات نويی را پديد می‌آورد و همين حس زيبايی شناسی فرد را بسيار وسعت می‌بخشد. چرا که در هر سفر علاوه بر جوشش انبوهی از حس‌های گوناگون، آدمی فرصت اين را دارد که دست به مقايسه بزند. مقايسه هر آنچه در کشف و تجربه‌ی يک مکان و محل جديد عايدش شده با گذشته. نوعی پيشرفت است سفر! تجربه سفر تجربه يک متن جديد، يک بدن جديد، يک زن جديد است.

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

فصل ِ روشنفکری و جفت‌گیری

گوزنان ِ نر داروین می‌خوانند و نزاع می‌کنند، فروید می‌خوانند و جماع می‌کنند.

۱۳۸۷ فروردین ۳, شنبه

عقل، زنان و یک کلمه بیشتر

يادم نمياد در بحث يا جدلی شکست خورده باشم يا کم آورده باشم. ته‌اش اين بوده که به تساوی رضايت داده باشم. البته اونجا هم مراعات حال طرفمو کردم، که یه وقت نره سر به بیابون بذاره و خلاصه معتاد بشه گناهش گردنم بیفته. :دی

مردم با عقل بحث می‌کنند و استدلال می‌آورند! اگر کسی باشيد که بداند عقل و منطق هميشه يکجای کارش می‌لنگد ميتوانيد هميشه برنده باشيد. کافی‌ست حريف جمله‌ای بگويد. او اغلب نميداند که زبان (=عقل) او را در مقابل شما ناگزير به موضع ضعف می‌کشاند. نمی‌داند جمله ها به ضررش هستند. جايی که مثلاً من، ميتوانم به پايان جمله‌اش نرسيده، قسمت لنگش را پيدا کنم و کارش را يکسره کنم! البته دانستن اينکه "کجای " کار می‌لنگد بارها بهتر از اين است که فقط بدانيد(حس کنيد) يکجای کار ايراد دارد. وانگهی همانطور که گفتم اغلب همين حس را هم ندارند. البته شاید بپرسید مگر با چیزی غیر از عقل و منطق هم میشود بحث کرد. حقیقتاً هم نمی‌توان تماماً غیر از این باشد ولی به نظرم گاهی می‌توان با اضافه کردن چیزی از جنس دیوانگی یا مثلاً نیروی غریزه این کار را کرد. باید با جون بحث کرد. رای نیچه هم بر اینکه می‌گوید نویسنده نه با عقل که با خونش باید بنویسد همین است.

اما گاهی پيش آمده که از بردم راضی نبوده‌ام و حالش را اساسی نبرده‌ام. و همين نوعی شکست حساب ميشه. مثلاً نگاه که ميکنم ميبينم که اگر در جواب طرف مقابلم چيز ديگری میگفتم کارم تميزتر بود يا مثلاً مجبور نبودم به سفسطه‌ها و گزاره‌های بعدی متوصل بشم. بررسی که ميکنم ميبينم اين وضعيت بيشتر زمانی رخ داده که طرف مقابلم يکراست رفته باشه سر اصل مطلب و همونجا رو نشونه گرفته باشه. در جا شلوارت را پايين کشيده! او خوب ميدانسته که با اين کار هر کسی تعادلش را از دست ميدهد، و "احساساتی" ميشود. جايی که او پا رو غيرت و غرور گذاشته. و اينجاست که آدم سخت است خودش را آرام نگاه دارد. چون مهمترين نکته در بحث کردن همين حفظ آرامش و تعادله. نتيجه: اگه کسی شلوارتونو کشيد پايين، خونسرد باشيد، کار از کار گذشته فقط مهم اينه که با خونسردی و احتمالاً يه پوزخند طرف رو عصبی کنيد، حالا شما برنده ايد!

ميگويند-چه راست هم ميگويند-که زنان اين ترفند يا روش يا هرچی که اسمشو ميذاريد رو خوب بلدن اند. آنها هم يکراست ،می‌روند سر اصل مطلب. اگر هم شرافت و رحم داشته باشند و يکراست اين غرور درد سر ساز مردها رو تحريک نکنن، از اصل مطلب شونه خالی نميکنند. چنان آنها را نشانه ميگيرند که آدم وقت فکر کردن هم پیدا نمیکند. زنها درست مثل کسانی هستند که برای ايمان آوردن پيش پيامبرشان رفته‌اند و از او بدون هيچ حرف اضافی "معجزه" ميخوان. پيامبر بيچاره هم هيچ کاری جز انجام سخت‌ترين کار ِ پیامبرانه يعنی آوردن معجزه نميتواند جواب بدهد. حالا معجزه هم اورد آخرش چی؟ هيچی! با مرگ ِ معجزه، با مرگ خودش دينشم ميميره. اگه اسلامم تا الان دووم اورده به اين علت بوده که محمد معجزه نداشت. در آی.کيو پيامبر اسلام شک نکنيد!

خلاصه سرتان را درد نياورم زنها بهتر از هر کسی ميدانند عقل نقاط کور فراوان دارد. برا همينم هيچ وقت به اندازه مردها به فلسفه احتياج نداشته‌اند. در ضمن اينم بگم عاقلترين کس کسيه که خوب ميدونه عقل هميشه يک جای کارش لنگيده.

*البته اينها همه يک سر ماجراست. اون سر ماجرا جاييکه مردا ميدونن چجوری جواب بدن...يو ها ها ها...**

** يو ها ها ها هم که واضحه چجور خنده‌ایه؟ :دی

---
همچنین بخوانید:

دیوانگی ِ عقل زده
دعوت به دیوانگی

۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

Blowin` In the wind


به جرئت می‌توان باب دیلان را یکی از تاثیر گذارترین و جریان‌سازترین خواننده‌های قرن بیستم دانست. [اینجا]

آهنگ بر باد رفته(Blowin` In the wind) که به «ترانه اعتراض» هم معروف است از مشهورترین و زیباترین و در عین حال پر سر و صدا ترین آهنگ‌های باب دیلان است. آهنگی که دیلان آن را در مدت کوتاهی نوشت و ترانه خود را بر پایه یکی از ملودی‌های آشنای فولکلور قدیمی بنا کرد، متن آهنگ بسیار دلنشین بوده و ملودی بسیار ساده و بی پیرایه تصنیف شده.

این ترانه سوالات فلسفی و اساسی را مطرح می‌کند که بسیار مطابق با شرایط زمان ساخت آن یعنی سالهای جنگ ویتنام است. سوالاتی در مورد جنگ، صلح و آزادی و البته بدون پاسخ! چرا که پاسخها همه بر باد رفته‌اند! [اینجا]

این آهنگ در سال 2004 توسط مجله رولینگ استون رتبه چهاردهم از پانصد آهنگ برتر تمام دوره‌ها را به خود اختصاص داده است. [قبلی]

دانلود کنید:

(Blowin` In the wind - Bob Dylan (670KB

متن آهنگ را هم اینجا بخوانید.

۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

سال ِ نو مبارک

حقیقت این است که دیگر جانی در این روزهای آخر سال طبق روال چندین سال گذشته بر تنمان نمانده. این خستگی مرموز آخر سال سنتی شده برای خودش، ول کن هم نیست. بزنم به تخته در همین سالی که دارد ته میکشد هم که گویا وجود زمینی امان دستخوش انواع مرضهای آسمانی شده، نتیجه آنکه روحمان هم بسوی طهارت می‌رود پدرسگ! که البته برایمان ضرر دارد، پدرمان را تمیز در خواهد آورد. الان هم تمام زورمان را زدیم بخش تمام نشده و شیطانی وجودمان را جمع کردیم تا اینجا اینها را برایتان بنویسیم. اصلاً کور سوی امیدمان هم همین بخش تمام نشده‌مان است، که عقل و ذهنمان همه همانجاست خوشبختانه، انصافاً هم این روزها شانسی شانسی همه چیز را پیش می‌برد. القصه شما هم دست به دعا باشید بخیر بگذرد و در این سال نو هم جان سالم به در بریم کارمان به جاهای باریک نکشد. چاکراتیممممممم! D:

( با آرزوی موفقیت و بهروزی در سال جدید نوشته شد - سامان سیفی )

۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

هایکو-4

چندیست خواب آسمان میبینم
ای شیطان،
پس کجایی؟

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

ایدئولوژی ِ زرنگ نبودن

«سادگی» يا چيزی در همين مايه‌ها مفهومی است که اخيراً در ميان جوانان ايرانی (لااقل در ميان دوستان من) فرم جالبی پيدا کرده. تبديل شده به مفهومی که آن-طور-بودن ارزش به حساب می‌آيد و معياری شده برای خوب بودن يا بد بودن ديگران، اعتماد کردن يا نکردن و غيره. که البته هيچ تعريف دقيقی هم در کار نيست گويا يک چيز پذيرفته شده و توافق همگانی در ميان همه است. در مقابلش هم مفهوم ديگری را به نام «زرنگی» قرار می‌دهند و آن را ضد ارزش معرفی می‌کنند! راستش من يکی نمی‌فهمم اين زرنگی يعنی چه ولی تا آنجا که دستگيرم شده يک چيزی در همان مايه‌های «آب-زير-کاهی» يا مثلاً «نقش بازی کردن» يا چيزهايی از همين قبيل است. و شروع می‌کنند در باره‌شان صحبت کردن، وبلاگ نوشتن و کلاً مطرح کردن اين موضوع که اين آدما فلان و بهمانن، که آی انسانيت کجايی، آخ عشق و دوستی پس چرا نيستی، وای چه ما بديم (زرنگيم) بياين خوب(ساده) باشيم و همان طور که گفتم يکجوری ساده بودن را برابر با خوب بودن در اين دنيای به قول خودشان گند گرفته می‌گذارند. اخرش هم تأسف می‌خورند که اول خودشان بعد دور و بری‌هايشان همه و همه بدند. که البته اين کليت ماجراست چون تنوع در اين تبليغات بسيار زياد است.

راستش را بگويم من مدتهاست به اينگونه شعارهای اخلاقی و خلاصه به اين قبيل چيزها بدبينم. چون می‌دانم خيلی اوقات اينجور ایدئولوژی گرايی می‌تواند نوعی پيله‌ی محافظتی، نوعی نيرنگ طبقاتی باشد. یک مثال واضح و خیلی معمول برایتان می‌زنم حالش را ببرید: مثلاً فرضاً شما پسری هستيد که می‌خواهيد مخ دختری را بزنيد، و اتفاقاً عاشقش هم شده‌ايد و حالا به هر دليل مسخره يا شرم آوری به نتيجه مطلوب نرسيده‌ايد و دليل عمده‌اش هم اين بوده که طرفتان برايش همين سادگی خيلی مهم بوده و او هم مثل خیلی های ديگر آنرا در کسی نديده، و حالا شما تبديل به آدمی می‌شويد که از اين ارجيف سر هم می‌کند، تا شايد اين ترفند بگيرد و خلاصه آخرین تیرتان را هم اینگونه می‌زنید. دليل تمام اين کار ها خيلی واضح است؛ و آن اينکه شما تمام اين تبليغات را می‌کنيد تا باز فقط به هدف مطلوب برسيد، به همين واضحی، اگر دقت کنيد با اين تفاسير نه تنها شما از همان سادگی که تبليغش را می‌کرديد فاصله داريد که حتی به آدمی زرنگ هم تبديل شده‌ايد. در بد مخمسه‌ای گير کرده‌ايد! افسوس که دختر ماجرا وضعش از شما بدتر هم هست. چون باز شما آنقدر ساده و احمق بوده‌اید که باور کردید طرفتان واقعا این چیزها برایش مهم است.

آدم می‌تواند بپرسد چرا که نه؟ مگر ما آدمها همواره غیر از این می‌کنیم؟ اراده معطوف به قدرت هم یعنی همین، حتی در سخت‌ترین و نامتعادلترین شرایط هم این میل هست.

چيز هايی هستند، مفاهيمی هستند که اصولاً ماهيتشان جوريست که وقتی بهشان گير می‌دهید فورا در موقيعتی قرار می‌گيرید که خودتان درست روبروی آن موضوع یا آن مفهوم ایستاده‌اید و اولين نفری که مورد اتهام واقع می‌شود خود شما هستید. می‌دانيد ور رفتن با اينجور مسائل يک جورايی خطرناک است. خطرش البته در اين است که فقط ممکن است تمام کاسه کوزه سر خودتان خراب شود. کاسه و کوزه‌ای که در هر صورت از قبل سرتان خراب شده. شما اصلاً این چیزها را می‌گویید تا شر کاسه کوزه‌ها را از سرتان کم کنید، ولی افسوس! اين بحث البته ماهيت روانشناسيک دارد، آخر فرويد و تمام شاگردنش بی‌کار نبوده‌اند که بيايند آبروی آدمها را بريزند، آخر می‌دانید آنها يک چيز را خوب فهميده بودند و آن اينکه اصلاً آبرويی در کار نبوده. يکی از همان چيزها همین زرنگی و سادکی است که به طور خيلی واضح انسانيت و امثالهم را نشانه می‌رود و بدتر گند می‌کشد به همه چی.

در این باره خیلی بیشتر می‌شد نوشت، حالشو نداشتم! بعدا حتما بازم می‌نویسم.

۱۳۸۶ اسفند ۱۸, شنبه

هایکو-3

راحت نمی‌گذاردم
دفترچه‌ام،
هایکو می‌خواهد

۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

سرگیجه

در صف نانوايی ايستاده بود، بیخیال. کمی آن طرفتر زن و شوهری دعوايشان شده بود. زن بود که دادش به هوا رفته بود. مدرن می‌زد، البته جدای از آبروریزی که راه انداخته بود. تنها چيزی که می‌شنيد فحش و بد و بيراهی بود که زن به مرد می‌داد. دلش برای مرد سوخت. با خود فکر می‌کرد چقدر بی‌عرضه بوده که نتوانسته زنش را کنترل کند، و اصلاً چقدر بی‌عرضه بوده که گذاشته کار به اينجاها بکشد! نگاهش که به شيشه‌های نانوایی افتاد ترسيد! در میان تمام آدمهایی که دور و برش حواسشان پرت آن زن و شوهر شده بود، قيافه‌اش به آنهايی می‌خورد که با پنبه سر می‌برند!

۱۳۸۶ اسفند ۱۶, پنجشنبه

ماجرای سلمانی

می‌دانستید برای ایرانیها جوک هم ساخته‌اند؟

در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی می‌کرد که سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر کرد که اگر بچه‌دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد!

روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد. پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود.

روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود.

روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد.

حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، با چه نظره‌ای روبرو شد؟


فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید.
.
.
.
چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند و غر می‌زدند که پس این مردک چرا مغازه‌اش را باز نمی‌کند.

[به نقل از یکی از اقوام]

---
مشابه:

لطفاً خفه شوید
مراسم خر بودن
آتش افروزی ما

۱۳۸۶ اسفند ۱۳, دوشنبه

یارم شاخه‌ای بهم داد

یارم شاخه‌ای بهم داد
که برگای زرد داشت.
سال داره تموم میشه و
تازه اوّلِ عشقه!

[برتولت برشت؛ ترجمه‌ی علی عبداللهی]

۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

لایه‌های تمام نشدنی

زندگی آدمها فقط در این چیزی که از آنها می‌بینیم خلاصه نمی‌شود. زندگی ِ ظاهری فقط یک قسمت از کل ابعاد زندگی انسانهاست و دیگر ابعاد و لایه‌های زندگی آنها را باید به طُرق دیگر جست. واقعیت این است که من برای کشف و خواندن این لایه‌ها و دیگر ابعاد زندگی آدمهای اطرافم لَه‌لَه می‌زنم آنهم از نوع حادش. مخصوصاً آنهایی که یکجورایی احساس می‌کنم پشت این زندگی ظاهری و طبیعی بُعدی بکر و ناب از زندگی وجود دارد که بیا و ببین، که نگو! که اصلاً هیچی! و خلاصه اینکه آن پشتها خبرهایی است که بنده حرص آن را می‌زنم که ته و تویش را در بیاورم. نگاه که میکنم این حرص در کسانی که خیلی دوستشان دارم شدیدتر بوده و در کسانی که خیلی بیشتر دوستشان دارم خیلی بیشتر شدیدتر بوده! و البته اینها هم کم که نمی‌آورند هِی آدم را غافل گیر می‌کنند که " آره داداش کور خوندی اینها همه‌ش نیست." یعنی من یکهو متوجه می‌شوم هنوز ابعاد ناشناخته‌ی دیگری از زندگی‌شان مانده که من کشفشان نکردم و اصلاً گویا تمام شدنی نیست، آخ که چه کیفی میکنم. همین خودش علاقه باز شدیدتر من به آنها را نتیجه میدهد.