۱۳۹۳ آذر ۲۴, دوشنبه

روسی ِ یادنگرفته

عجیب است که هنوز روسی نمیتواند صحبت کند. حتی هنوز شروع به یاد گرفتنش هم نکرده. زمانی بود که اعتقاد داشت زبان سوم برای یادگیری باید روسی باشد. دلیلش این بود که باور داشت علمی که توسط روسها تولید میشود به ندرت به انگلیسی ترجمه میشود. فرانسوی آلمانی و ایتالیایی به انگلیسی همواره در حال ترجمه شدن هستند پس یاد گرفتنشان فایده ای ندارد. اما متون روسی دست نخورده مانده اند و خدا میداند که چه چیزهایی این روسها کشف کرده یا چطور علوم رو پیشرفت داده اند. البته بماند که نمیدانست چطور میتواند به متون روسی دست رسی داشته باشد. شاید برود روسیه زندگی کند. به هر حال همین که چایکوفسکی کُرساکف یا شاستاکُوویچ گوش میدهد کافی است گویا.  

۱۳۹۳ آذر ۱۳, پنجشنبه

مرگ ِ متن - ۱

برای هرفرد حداقل یک متن وجود دارد که تمام و کمال جذبش بشود. مبهوت کلماتش بشود و همان را بخواند که همیشه میخواسته بخواند با اینکه هرگز نمیدانسته که دقیقا چه چیزی بوده که تمنای خواندنش را داشته. کتابی را شروع  به خواندن میکنی ولی بعد از مدتی کنارش میگذاری. اینکه بگویی جذب کتاب نشدی یک قسمت ِ ماجراست (کتاب خوانهای حرفه ای این مشکل را ندارند) اما قسمت ِ دیگر ماجرا این است که آن متن اصلا مال تو نبوده است. میدانید چه میگویم؟ مثل این میماند که میگویند برای هر زنی حداقل یک مرد مناسبش که باهم خوشبخت شوند آن بیرون است فقط باید پیدایش بکند. برای هر فردی هم یک متنی آن بیرون وجود دارد که خوشبختش میکند فقط باید آنرا پیدا کند. کل ِ ماجرا هم همیشه همین بوده و هست: "بگرد تا پیدایش کنی". چه چیز را؟ هر چیزی را.

نویسنده کیست؟ نویسنده آن خدایی است که میخواهد آن "متن" را تولید کند. این هرس را دارد که خالق آن متن باشد. همان متنی را که دیگران را نشانه بگیرد و خوشبختشان (شاید هم بدبخت) کند. بعضی هایشان میخواهند هر چه بیشتر پیدا کنند آن دیگران را. میخواهند تعداد بیشتری باشند که با متن شان منتهای لذت را میبرند. اما دیگرانی هستند که به فکر آن اقلیت خاص هستند. نمیخواهند همه متنشان "متن" او بشود. فقط آن اقلیت خاص. گاهی اوقات فقط آن یک نفر خاص.

اما کیست که بخواند متن را آنطور که باید؟

من در تمام مدتی که اینجا نوشتم انگار منتظر بوده ام که آن یک نفر متنم را کشف کند و بخواند. هرگز تلاش نکردم که متنم را تبلیغ کنم که شاید آن یک نفر پیدا شود. نمیدانم آن کیست؟ کجاست؟ میتواند هر کسی در هرجایی باشد. حتا ممکن است کسی باشد که فارسی هم بلد نباشد. چقدر غم انگیز که هرگز نخواهم فهمید او کیست و کجاست. متن من هم مانند بسیاری دیگر تنهای تنها بدون اینکه کسی را خوشبخت کرده باشد از این دنیا خواهد رفت.

۱۳۹۳ آبان ۲۵, یکشنبه

نساختن با مشکلات دیگران

خودخواه خود خواسته...

نمیدانم زندگی بقیه چجور است. روابط بقیه با خانواده هایشان چطور است. با دوستان یا همسران و پارتنر هایشان و خلاصه هر کس نزدیکی. اما میدانم چیزی که من مواجه اش هستم عذاب آور شده است دیگر. نمیدانم شاید خاصیت من از همان اول همینطور بوده. اینکه همه می آیند و منفی بافی میکنند برایم! می آیند بجای اینکه چیزهای خوب تعریف کنند چیزهای مزخرفت تعریف میکنند. انگار باید حتما به من گوش زد کنند که ببین ما خیلی زندگیمون سخته! از اینکه همه چیز بد است می گویند. "هوا اینجا خیلی کثیفه" طوری که انگار تنها آنها هستند که مثلا گرفتار هوای کثیف هستند. یا دیگر اینکه: "درسها خیلی سخت اند و من دیگر نمیکشم" طوری که انگار تنها کسی که رو زمین تصمیم به درس خوندن کرده اوست و فقط اوست که گرفتار شده است. انگار فقط اوست که مشکل پول دارد انگار فقط اوست که دلش تنگ شده است انگار فقط اوست که بچه هایش رفته اند آن سر دنیا انگار فقط اوست که باید امتحان زبان بدهد انگار فقط اوست که تنهاست انگار فقط اوست که پدرش مریض است انگار فقط اوست که هم خونه ای بد نصیبش شده انگار فقط اوست که دنبال کار میگردد انگار فقط اوست که آرزوهایش دست نیافتنی هستند یا انگار فقط اوست که آرزو دارد روزی فلان کارا شود انگار مشکل من است که حوصله ات سر رفته انگار تقصیر من است که دیگر مسافرت کمتر میروی انگار من نمیدانم زندگی سخت است و شما میدانید. اینها یعنی چه؟ همه اش تقصیر خودم است. اهمیت داده ام زیاد به چیزهایی که نباید. بزرگترین نقطه ضعف من این است که رحمم می ایاد. این خیلی مشکل اساسی است که من دارم. همه سر من ناله میکنند و من گویا ترحمم  میگیرد شروع میکنم برایشان فلسفه زندگی تعریف کردن که بلکم کمی آرام بگیرند و بعد هم گویا میگیرند این خوبش است البته بدش این است که طوری صحبت مکنند بعدش که انگار تو نمیفهمی ما چه میگوییم تو نمیدانی ما در حال کشیدن چه هستیم. از زمانی که یادم می ایاد فقط این بلایست که سرم آمده است. اصلا میدانند چیست؟ همان بهتر که ندانم…بروید برای خودتان!

۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

هر دو پدر بزرگ ها یم از دنیا رفتند. به فاصله کمتر از چند ماه دو نفر از عزیز ترین کسانم را از دست دادم بدون اینکه حتی بتوانم خداحافظی کنم.

هنوز باورش سخت است برایم. هر دو را به شدت دوست داشتم و حالا دیگر تنها خاطره اشان باقی مانده. چقدر غمگینم و چقدر افسرده ام. قسمتی از وجودم انگار کم شده باشد. من همیشه خودم را موجود قوی و محکمی میدانستم نسبت به مواجهه ام با مرگ و زندگی. اما اصلا کار آسانی نیست. فکرم پر است از ترسیم صحنه های غم انگیزی که هرگز نخواهم دید. مراسم خاک سپاری, گریستن های مادرم می ایاد جلوی چشمم. ای وای…! چه کسانی آنجا هستند؟ شنیده ام در آخرین لحظه پدر بزرگم لبخند بر لب داشته…چرا؟ چرا لبخند؟ این چه دونیایست که از آن رفتن باید همراه خوشحالی باشد؟ بهم ریخته ام ! در بدترین و سخت ترین دوران زندگی ام سپری میکنم و این را حس میکنم با تمام وجود. دلم مدام تنگ میشود. نمیدانم باید چکار کنم. امسال بدترین سال زندگی ام بود. دشوارترین سال بود. غم انگیز ترین سال بود. دیگر صدای هیچکدامشان را نخواهم شنید. دیگر هرگز هیچکدامشان را نخواهم دید. اتاق پدر بزرگم می ایاد جلوی چشمانم. تمام دورانی را که کنارش بودم تمام صحبت هایی که کردیم. تمام خاطراتی که…. 

۱۳۹۳ تیر ۲۴, سه‌شنبه

توان دوستی

"زنان را هنوز توان دوستی نیست."

-نیچه 

۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

وضعیت ترک سیگار

ترک سیگار خوب پیش میرود! حدودا یک ماهی شده است به گمانم. این خیلی مهم است که دائم خودم را با انگیزه نگه دارم. و حالا هم خودمانیم هنوز آنچنان در موقعیت پرخطر قرار نگرفته ام. یعنی وقتهایی که بین سیگاریهای دیگرم و اگر سیگاری باشید میدانید کار سختی است بیخیال شدنش. ولی خب همچنان انگیزه ام بالاست و از این بابت خوشحالم. سعی میکنم دائم به یاد بیاورم و شبیه سازی کنم پشیمانیه بعد از کشیدن اولین نخ را بعد از این همه نکشیدن و این خب بیشتر باعث میشود سیگار نکشم. درست است سیگار کشیدن کار بسیار کولی است (شک نکنید که من لذت میبردم از کشیدنش) اما کنار گذاشتنش کولتر است الان دیگر.

۱۳۹۳ تیر ۳, سه‌شنبه

شورشی و آنارشیست

متاسفانه یا خوشبختانه (ته دلم البته خوشبختانه است گویا) من به راحتی میتوانم رهبر آنارشی بشوم! رهبر اعتراض! مهم نیست به چی و کجا. تقریبا اولین واکنشم نسبت به هر متنی هر فیلمی یا هر ایده ای  یا هر سیستمی از هر نوعش را که بگیری در ابتدا اعتراضی است. برایم همه اینها خیلی احمقانه هستند. تقریبا همه شان مثل سنگ (یا اگر خوش دارید دگم) میمانند و من کاملا اتوماتیک اولین واکنشم مقابله با سفتی و سختی این سنگها و دگم ها قویا اعتراضی است. برای همین هم بخوبی میتوانم رهبر هر جنبش آنارشیستیکی بشوم. امیدوارم با شورش اشتباهاش نگیرد. شورش احمقانه است! شورش به فکر انقلاب و تغییر است این انگیزه را دارد که  یک چیز به چیز دیگر یک سیستم به سیستم دیگر تغییر کند. شورش از دید یک آنارشی هدر دادن وقت و منابع است. تا حالا کدام شورش کاملا عاقبت به خیر شده است؟ آنارشیست معترض به وضع موجود است مستقل از اینکه چه باشد. آنارشیست همیشه در حال گوشزد این موضوع است که ببین دارد یکجای کار میلنگد! همیشه دنبال نقص است که بگوید: "این هم کامل نیست!". بدون اینکه به دنبال کاملیت باشد. بدون اینکه حتی ناراحتش باشد. بدون اینکه قصد جایگزینی داشته باشد. فقط میگوید سیستمی که میشود تکانش داد و لرزید و بعد فرو ریزد چه فایده ای دارد؟ بهتر است هر چه سریعتر فرو ریزد. یک نوع بازیگوشی! هر چقدر یک نظام فکری یا یک سیستم پیشرفت میکند مدیون آنارشی گری آن اقلیت آنارشیست دارد. اما مگر چیزی هم پیشرفت میکند؟ مگر این شورشیان هم می گذارند؟! 

۱۳۹۳ تیر ۲, دوشنبه

افت سطح کاری

یک مرتبه ای از ناامیدی از دیگران است که به احتمال خیلی زیاد خودشان هم نمیدانند که دیگران را دارند ناامید میکنند. یک کاری میکنند که تقریبا همه چیز را یکهو میبرند زیر سوال که باد با خودت فکر میکنی که چطور و چگونه شده است که متوجه نبودی و با طرف نشست و برخاست کردی! درست مثل این میماند که مثلا در حال خواندن یک کتاب فلسفی خوب هستی و بعد میبینی نویسنده اش یک خدا باور است, چقدر حالت گرفته میشود. بدتر وقتی که کتاب هم چندان چنگی به دل نمیزده!

۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

عکس یادگاری

چطور میتوان جاه طلب نبود؟ چطور میتوان هر روز صبح سر کار رفت و فکر گرفتن مقام و پست بالاتر را نکرد؟ فکر کار بهتر را نکرد؟ چطور میشود درس خواند و به این فکر نکرد که باید بیشتر آموخت؟ چطور میشود هر روز فکر این را نداشت که جای بهتر زندگی کرد؟ چطور میشود هر لحظه فکر نکرد که چطور میشود پول بیشتر در آورد؟ چطور می شود به چیزی غیر از این جور چیزها فکر کرد؟

۱۳۹۳ خرداد ۲۲, پنجشنبه

گذار

١. باید تصمیمات مهمی بگیرم! اگر میخواهم تا پنج سال آینده سیگار را ترک کنم (حدسی است که خودم میزنم) باید از الان شروع به کم کردن کنم. قبل از ترک کبری باس چند باری ترک صغری کرده باشم تا دیگر بگذرامش کنار. اصلا شدنی هست؟ الکل بدونه سیگار را چه کنم؟

٢. به سلامتم باید بیشتر برسم. کم کاری کرده ام در حفظ جسم و جانم این چند سال. از اینکه روزی مغز دوست داشتنی ام به زیبایی در حال کار باشد ولی بدنم مانع اش بشود به شدت وحشت دارم. دوست ندارم چنین روزی را ببینم.

٣. همچنان معتقدم که از ذهنم بیشتر باید کار بکشم هنوز برای یادگیری و فعالیت خلاق و تولید فکر بسیار جا دارد. هر چند بیشتر گرفتار مطالعات آکادمیک شده ام که باید تعادل را دوباره با مطالعات که قبلا نیمه کاره ولشان کردم برقرار کنم.

٤. دوباره در حال گذار از یک مرحله به مرحله دیگر هستم! دارم از جایی که در آن دو سال  و نیم در ان زندگی کردم میروم. دارم به جایی میروم که قرار است حداقل چهار سال زندگی کنم. خیلی مهم است که اینجا را خوب تمام کنم و آنجا را عالی شروع کنم.

٥. دو روز دیگر تولدم است!

امکانش هست

نه! من هرگز موجود بدبینی نیستم و نبوده ام! فقط خیلی راحت میتوانم تمام امکانات ممکن را و مخصوصا بدترین امکان  را در هر شرایطی تصور کنم. و اگر همان بدترین شد شانه ای بالا میاندازم و میگویم: "بله احتمالش زیاد بود."

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

سایه

بسیار ناامید کننده است وقتی متوجه میشوی کسانی که انتظار نداری ته دلشان چیزی باشد یا فکر میکنی لااقل عقل درست و حسابی دارند و دچار توهم و خود پسندی نیستند به همان مزخرفی دیگران هستند. آن هم به لطف یک دهن لق دیگر که می آید مزخرفات دیگران را تحویل میدهد. چقدر آب زیر کاه! چقدر زیرکانه! چقدر حال به هم زن و ابتدایی و  چیپ. بعدش به خیالت می آید که خب خیلی هم انتظاری نداشته ای از این جماعت.

۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

کسی که چرایی دارد

اینکه بدانی چقدر باید بپردازی برای اینکه از یک نقطه به نقطه دیگر بروی حقیقتا هنر میخواهد. کسی قیمتها را خوب درک میکند و قدر زمان را میداند که یک بار سرش کلاه رفته باشد. یک بار قدر هزینه ای که پرداخت کرده است به جایی که میخواسته نرسانده باشدش. ارزان نیست مسافتهای طولانی و صعب العبور، کاش اطرافیانم بفهمند برای تامین هزینه ی سفر باید از خیلی از خرج های بی مورد بزنم. کیست که درک کند؟ 

۱۳۹۳ خرداد ۴, یکشنبه

لزوم استقلال

١. هیچ دلیل موجه و منطقی  وجود ندارد که انسان از صلاح  و رضایتمندی خویش صرف نظر کند.

٢. دیالوگی که بین خدا ناباوران و خدا باوران وجود دارد همچنان سر این موضوع  میچرخد که سر آغاز پیدایش چگونه بوده و از کجا شروع شده است. در صورتی که همچنان نیاز به تبار شناسی کلماتی همچون "سرآغاز", "شروع" و "پیدایش" شدیدا وجود دارد. اگر این کلمات اساس و ریشه مذهبی داشته باشند و در بافت و متن مذهبی بوجود آماده باشند خیلی چیزها معلوم خواهد شد.

٣. پیش از وجود علم "خدا" علمی ترین موضوع بوده است.

٤. همه چیز را میشود به نحوه پیدایش مکالمه انسان با بیرون فهمید. ابتدا مکالمه انسان با طبیعت بود. سپس مکالمه انسان با انسان دیگر و بعد از آن مکالمه انسان با خدا. و اما در دوره بعد مکالمات باز سازی شدند. مکالمه انسان با طبیعت تبدیل به مکالمه انسان با جامعه شد. مکالمه انسان با انسان تبدیل به مکالمه انسان با خودش شد و مکالمه انسان با خدا به مکالمه انسان با هیچ (بی خدایی) بدل شد. در دوره باد دوباره تمام مکالمات انسان از نو انجام گرفت. مکالمه انسان با جامعه به مکالمه انسان با تکنولوژی , مکالمه انسان با خودش به مکالمه انسان با واقعیت و مکالمه انسان با بی خدایی به مکالمه انسان با نویسنده تبدیل شد.

٥. من دوست داشته ام زبان شناس بودم.

۱۳۹۳ فروردین ۲, شنبه

اتاق ۲۰۱

 از یادداشتهای گلسا مطهری:

"من آدم صادقی هستم! اول از همه سعی میکنم با خودم صادق باشم. این خیلی مهم است که آدم لااقل به خودش دروغ نگوید. اصلاا مگر میشود کسی هم به خودش دروغ بگوید؟ به هر حال هستند آدمهایی که من دیده ام که انگار با خودشان روراست نبوده اند. خیلی بد است چینین وضعیتی چرا که باعث میشود هرگز با دیگران هم روراست نباشند.

برای همین است که دوست دارم هر از گاهی بیایم و همه چیز را از خودم بنویسم که مطمئن شوم همچنان با خودم رو راست هستم...

راستش به تازگی متوجه شده ام که موجود بسیار مزخرفی هستم. البته این را از قبل هم میدانستم. تقریبا درست بعد از کلاس اول متوجه شدم که چقدر حالم از خودم بهم میخورد. گاهی از ته دل میخواهم به تمام کارکنان بیمارستانی که در آن بدنیا آمدم فحش بدهم که چرا گذاشته اند پا به این دنیا بگذارم. به هیچ عنوان آدم دلچسبی نیستم. تقریبا همیشه در تصمیم گیریهایم اشتباه میکنم و در آخر هم البته انقدر بیشعور هستم که متوجهش نمیشوم. بسیار علاقه دارم تیمی از دوستان نزدیک دور خودم جمع کنم. اما هر بار به خاطر دورویی و حال بهم زنی ذاتی ام همه چیز خراب میشود چرا که در نهایت آدمهایی را که نباید می آزارم. من در واقع از یک مرض حاد رنج میبرم که باعث میشود به موجود ریاکاری بدل شوم. با هیچکس تقریبا نمیتوانم بسازم و نمی دانم این چند نفری هم که دور و برم هستند تا کی حاضرند سطح پایین و خجالت آور روابطشان را با من تحمل کنند. عجیب است که تا کنون از چهره من حالشان به هم نخورده و در هنگام صحبت کردن با من روی من استفراغ نکرده اند. میگویند خلایق هر چه لایق و این در مورد من به شدت صدق میکند. هم خانه ای من از من هم بدتر است. اسمش هست پیمان تندبادیان. او همیشه باعث دلگرمی من بوده چرا که با دیدن او متوجه میشوم از هستند کسانی که از من هم پست تر باشند. او آنقدر بی شعور هست که حرفهای من ِ حال بهم زن را بدون چون و چرا میپذیرد. مثلا من او را مجبور کردم که به دوستان سابقش خیانت کند. باور کردنش واقعا مشکل است که چطور بخاطر من که قیافه ام از تاپاله گاو هم زشت تر و چندش تر هست حرف شنوی میکند. واقعا اعصابم را خرد میکند و حالم ازش بیشتر بهم میخورد همین باعث میشود که راحتتر تحملش کنم چرا که من در میان آشغال و کثافت بهتر و راحتتر زندگی میکنم…آه درست مثل یک خوک!"

۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

مرحله بعد

من امریکا نیامده ام که خوش بگذرانم. اینجا نیامدم که الافی کنم و وقت و انرژی ام را صرف رفیق بازی و روابط بی خود و بی ارزش بگذارم. من اینجا نیامده ام که دختر بازی کنم یا دوست جدید پیدا کنم. همه اینها یا هیچ جای نقشه هایی که داشتم جا نداشته اند و یا اینکه در اولویتهای بسیار پایین بوده اند. من اینجا آمده ام کاری را که باید مدتها پیش شروع میکرده ام را شروع کنم. من آمده ام که خودم دا آنطور که پیش بینی میکردم و برایش نقشه کشیده بوده ام بسازم. من آمده ام که دیگر وقتم را صرف کارها و فکرهای بیهوده نکنم. من آمده ام که تا زمانی که ذهنم باز و فِرِش است ازش کار بکشم. من نه دوست دارم گوش شنوای کسی باشم نه دوست دارم پایه ثابت هر مهمانی و خوش گذرانی باشم. نه دوست دارم با کسی جنگ کنم و نه آنطور دوستی کنم. نه دوست دارم دل کسی را شاد کنم نه دل کسی را بشکنم. نه دوست دارم دلم برای کسی تنگ شود و نه دوست دارم دل کسی برایم تنگ شود. نه دوست دارم فارسی انقدر صحبت کنم و نه دوست دارم انقدر فارسی باهام صحبت بشود. دوست دارم هر وقت میخواهم از اینجا بروم و پشت سرم را هم نگاه نکنم، دوست دارم بروم مرحله بعدی نه اینکه همش یکجا گیر کرده باشم...

۱۳۹۲ دی ۱۹, پنجشنبه

مکالمه

- ای خدا...!
+ چیکارش داری؟