۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

فرار بر قرار

من هرگز از آنطور آدمهایی که عاشق سیر سفر هستند نخواهم شد. البته به شدت دوست دارم جاهای زیبای دنیا را از نزدیک ببینم و حتی گاهی درونم احساس میکنم علاقه شدیدی به کمپ کردن در طبیعت دارم هر چند به غیر از چند بار بیشتر اینکار را نکرده ام. اما هرگز درک نخواهم کرد آنهایی را که دائم در سفرند. از این شهر به آن شهر از این کشور به آن کشور، یا از این جنگل به آن ساحل، از آن کوه به آن آبشار دائم در سفرند. درک نمیکنم که چطور میشود یکی "بگ پکر" میشود. کسانی که نمیتوانند یکجا بمانند. نمیتوانند یک جا برای مدت قابل توجهی بند شوند آنهایی هستند که نمیتوانند خودشان را تحمل کنند! از جایی به جای  دیگر پریدن، سودای دور دنیا را گشتن، عاشق مسافرت بودن یعنی فرار از خود. یعنی من نمیتوانم دیگر خودم را تحمل کنم. چون در واقع در وضع موجود ما دنیا را تحمل نمیکنیم بلکه واکنشمان را، انگیزه امان را، برداشت و ایده ی خودمان را نسبت به این دنیا تحمل میکنیم. ما حقیقتا در حال تحمل خودمانیم. و چه چیز بهتر از سفر و مواجه با دنیای دیگر به امید تغییر در وضع موجود. یا به عبارتی فرار از خودمان! خوب گفته اند که فلانی فرار را بر قرار ترجیح داد!!