۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

بیراهه

بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت

حسین پناهی

۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

تبریک 88

حقیقتاً عادت ندارم چیزی را تبریک بگویم یا برای چیزی ابراز تاسف کنم. و هر بار فکر می‌کردم چرا اینطوریست، یعنی کجای کار ایراد دارد که از اینجور کارها مقداراتی حس ناخوشی میکنم، هرگز به نتیجه نمیرسیدم. اما باید اعتراف کنم گاهی هم شدیدا این میل را در خودم احساس میکنم تا مثل بقیه رفتار کنم و بیایم راحت، صمیمی و دوستانه سال نو را تبریک بگویم و آرزویی ساده و قشنگ و نه از آن آنهایی که بعضی‌ها جان میکنند تا چیزی بگویند سخت و ثقیل و گاهی انقدر افراط میکنند که یک چیز حال بهم زنی از آب در می‌آید. اما قضیه اینجاست که در طول این مسافرت چند روزه‌ام که الان دو ساعت بیشتر نیست که برگشته‌ام، عهد کرده بودم بیایم و اینجا چیزی بنویسم و تبریکی عرض کنم این سال جدید را چرایش را نمیدانم! خلاصه اینکه سال نوتان مبارک باشد و امیدوارم سال پرباری باشد برای همه‌تان...! سادگی‌اش را هم بگذارید به حساب ترک عادت! :دی

۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

هایکو - 10

نیمه شب ِ زندگی‌ام
سنگین میکند...
پلکهایم را