۱۳۸۶ مرداد ۹, سه‌شنبه

کاش بفهمی

این را می­نویسم تا تو بفهمی. کاش بخوانی و بفهمی
همه‌ی زیستن ِ دردناکم به کشف آن دمی می‌ارزد که همه‌ی غمهای عالم را از دیدگانت بزدایم. که دیگر نگریی و نپرسی که خنده چیست.

۱۳۸۶ مرداد ۵, جمعه

آن بُردن که حال نمی دهد

اوایل که تازه شطرنج یاد گرفته بودم به تجربه فهمیده بودم اگر دو طرف درست عین هم بازی کنند اصلاً نتیجه جالبی ندارد. منظورم اینه که اگر هر حرکتی که طرف مقابلم می کرد منم عیناً همونو تکرار می کردم آخرش به جایی می رسیدم که موقعیت بازی، محدودیت فضا و کلاً ماهیت بازی شطرنج ایجاب می کرد حرکت دیگری کنم و چون اصول کارم تقلید همان حرکات حریفم بود وقتی به اینجا می رسیدم همه چی بهم می ریخت و احتمالاً در چند حرکت بعدی کارم یکسره میشد. کیش مات! همینطور که بیشتر می گذشت و من با آدمای بیشتری بازی می کردم به این نتیجه رسیدم که حتی بازی محتاطانه و پر از حرکات خنثی هم اصلاً ارضایم نمی کند. البته نه بخاطر اینکه می باختم، نه برعکس اغلب حتی می بردم! فقط میدونین زیاد با اینجور بُردا حال نمی کردم، کیف نمی داد! وقتی هم که می باختم کشتی هام غرق بود. بعدها یاد گرفتم چطور "هر وقت خواستم" به بازیم هیجان بدم. قربانی می دادم، حرکتهای انحرافی می کردم، اعصاب حریفمو خط خطی میکردم، ریسک میکردم خلاصه اینکه رو صفحه شطرنج هر غلطی می کردم. مخصوصاً این قربانی دادن ها و قربانی گرفتنها عجیب حال می داد. و وقتی یک بازیو با قربانی کردن تعداد انبوهی از مهره هام می بردم و قیافه ماتم زدۀ حریف شکست خوردمو که اصلاً نمی دونست چطوری پوزه اش به خاک مالیده شده رو می دیدم بد جوری کیف می کردم. البته این جسارتها تعداد باخت هام رو هم زیاد کرده بود ولی وقتی هم می باختم تمییز می باختم و یه جور تلخی لذت بخشی بود که برام باقی می موند.

در مناسبات اجتماعی هم ماجرا همین ماجرای بازی شطرنج است. مثلاً هنگام شکل گرفتن یک رابطه دوستی، عین هم بازی کردن و بازی محتاطانه قشنگ وجود دارد. که البته طبیعی هم هست و البته ضروری. ولی افرادی هستند که همواره همینطور بازی میکنند. از همان ابتدا پیِ یک بازی متعادل و محتاطانه را می گیرند. هر حرکتی که کنید همان را به شما تحویل می دهند و معمولاً خودشان تمایلی به حرکت کردن ندارند و ترجیح میدهند فقط پاسخ بدهند. این افراد همانهایی هستند که اغلب «با جنبه» خوانده میشوند. با جنبه از آن نظر که به هر کسی ( هیچ کسی ) رو نمی دهند، همانطور رفتار میکنند که شما رفتار میکنید، به طرز تحسین برانگیزی همواره فاصله خود را رعایت میکنند، خلاصه طوری اند که شما به زودی متوجه میشوید که نباید از آنها انتظار چیز بیشتری از آنچه پاسخ میدهند داشته باشید. همیشه محتاطند ( شما بخوانید ترسو ). رفتار وِلرم آنها اگرچه واضح است ولی آدم باورش نمیشود که آخر آدم انقدر باجنبه هم مگر میشود؟!
تصاحب ( چیزی در همان مایه های بدست آوردن دل ) این افراد کاریست دشوار. حتی کسی با حد بالای خلاقیت همچون من ( به هر حال ما چاکر خودمانیم D: ) هم گاهی نمی توانند این افراد را رمز گشایی کنند. ولی شاید اصلاً رمزی در کار نیست. آنها همین اند که هستند، یک انسان با جنبه! شاید این با جنبه بودن از نوعی «تردید» آمده باشد. اینکه همه را راضی نگاه داری و به کسی رو ندهی، نه چیز بیشتری بدهی کمتر بگیری، مهره ای قربانی نکنی، حرکتی انحرافی نکنی و ... میتواند نشانه تردید باشد. نمی دانم! ( اهمیتی هم ندارد ) فقط باید اعتراف کرد که این افراد کم می بازند ( شاید چون اصلا چیزی رو نکرده اند که ببازند ) و این به هر حال نوعی برد است. بردی که به عقیده من نه نشاط انگیز است و نه مزه ای دارد و نه اصلاً حال میدهد.

۱۳۸۶ مرداد ۳, چهارشنبه

وقتی خواستن توانستن نبود

اینکه دوستان یا دیگرانی باشند که تو را در انجام کاری تشویق کنند و به تو شور و انگیزه بدهند که مثلاً تو از عهده فلان کار بر می آیی و احتمالا نتیجه مفیدی هم خواهی گرفت، حقیقتا میتواند چیز خیلی خوبی باشد. گاهی اصل قضیه هم همین جو دادنها و جو گیر شدنهاست ( اینها خود یک پست جداگانه میطلبد ). اینکه خواست شما دیگر حرف اول را نمی زند و همین تشویقها و سوت کشیدنهای دیگران است که منجر به شروع کار میشود. آنها باعث میشوند خواست جدیدی در شما شکل بگیرد. آنها با موقعیت و دیدی که دارند و شما ندارید می توانند چنین کاری کنند. خودمانیم زیاد هم چیز بدی نیست! چون به هر حال اول و آخر این شما بوده اید که خواستید و آنها هم جرات ندارند بگویند که همه کاره ما بودیم چون خودشان هم میدانند حرفشان کشک است. شاید قسمت ناخوشایند این قضیه این باشد که این خواست جدیدی که در شما ایجاد شده اصالتی ندارد ( شاید واژه Original منظور را بهتر برساند )، از خودتان نبوده و از جای دیگر آمده و شما فقط تایید کردید. هر چند میتوان پرسید «اصالت» و از «خود فکری داشتن» یا چیزی در همین مایه ها دیگر چه مزخرفاتی هستند؟! وانگهی باید قبول کرد دیگرانی هستند که به هر حال چند تیشرت بیشتر پاره کرده اند!
در این وسط چیزی ( مثلا یک نوع کِرم ) وجود دارد که همه چیز را می خواهد بهم بریزد. کرمِ فِلَش-بَک به گذشته! این گذشته لعنتی این «قبلاًها» و تا «حالاها» همه مایه عذابند. اینکه بدانی تا کنون کار بزرگی نکردی و هرگز احساس نکردی کاری را با نشاط و قدرت هر چه بیشتر تمام کردی و نتوانستی خودی نشان دهی و خود را به خودت اثبات نکردی و خلاصه اینکه کارنامه درخشانی به قول خودت نداری همه چیز را بر سرت خراب میکند. و این میشود که آن جو دادنها و سوت کشیدنها هم برایت بی معنی میشود و همه را دروغ می پنداری، حالت بهم میخورد وقتی میفهمی تمام حرف آنها این بوده که «خواستن توانستن» است. حرفی که بچۀ بقال سر کوچه هم که در دیکته پا تخته ای بیست شده هم میگوید. و تو میدانی هرگز خواستن توانستن نبوده. اینجا دیگر هیچ نقطه اتکایی نداری. نه در گذشته چیز به درد بخوری پیدا میکنی و نه دیگر آن تشویقهای مسخره دیگران هویتی واقعی دارند.
ولی درست همین جاست که ممکن است نور امیدی برای تو پیدا شود. این یاس از گذشته و دیگران همه چیز را فقط و فقط متوجه خودت میکند. خودتی و خودت. از این هیجان آمیخته به ترس لذت می بری و احساس آزادی میکنی احساس میکنی هر غلطی که بخواهی میتوانی بکنی ( حداقل خیلی غلطا میشه کرد ) مهم همون حسه. سرشار از شور زندگی شده ای. و دوباره آغاز میکنی و دل به چیزی شبیه معجزه میسپاری ...

۱۳۸۶ تیر ۳۰, شنبه

موسیقی مذهبی

Religious Music که اغلب Christian Music یا Jesus Music هم خوانده میشود، یکی از ژانرهای موسیقی غربی است که خود به سبکهای راک، متال، هیپ-هاپ و ... دسته بندی میشود که معمولا با نامهای Christian Rock، Christian Punk، Christian Hip Hop و ... مشخص میشوند. البته شناخته شده ترین و معروفترین آنها همان Christan Rock می باشد که در سال 1967 توسط Mind Garage اولین بار پایه ریزی شد. [اینجا را ببینید]
همانطور که از اسم این نوع موسیقی مشخص است در ترانه های آن به موضوعات و مفاهیمی پرداخته میشود که به نوعی درون مایه مذهبی داشته باشند. کلا نوعی خوشبینی مذهبی که تا حدودی دل آدم را هم میزند در این ترانه ها دیده میشود. ماهیت موضوعات این ژانر طوریست که کلیپهای ساخته شده تا حدودی ملال آور بوده و از کمبود خلاقیت و جذابیت رنج می برند. اغلب خواننده گیتار به دست در گوشه ای شروع به خواندن میکند. شبکه امریکایی JCTV اختصاص به همین نوع موسیقی دارد. البته در این ژانر میتوان نمونه های نابی از موسیقی راک و متال را تجربه کرد و لذت برد.

۱۳۸۶ تیر ۲۴, یکشنبه

اِهم...اِهم... ;)

طبق شرایط مشخص شده توسط بنیاد نخبگان کشور اینجانب بعنوان یکی از استعدادهای برتر جمهوری اسلامی ایران شناخته شدم...اِهم...خواهش میکنم...خواهش میکنم...اصلا تشویق لازم نیست...اصلا حرفشو نزن...من چاکرتونم...قربونت بگردم....این حرفا چیه...بابا شما دیگه چرا...قربونت میرسم...سلام برسونین حتما...خدمت از ماست...خوبی؟ خوش میگذره؟چه خبر؟...کجایی بابا دلمون تنگید که...**نکته مهم: همه اون تعارف معارفا و از این جور شعر و غزلا که بلد بودم نوشتم! پایان نکته مهم**
خب کجا بودیم؟ آهان! آره دیگه خلاصه الان من خفن حساب میشم، این استعدادهای بهتر بودنم کلی مزایا داره عمرا اگه بهتون بگم. الان دارین از حسادت دق میکنین نه؟ راستشو بگینا...عمرا، من که میدونم.[:دی] .

Now this looks like a job for me
So everybody just follow me
'Cuz we need a little controversy,
'Cuz it feels so empty without me! [lol]

;)

۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه

هری پاتر و پاپ

یک:
چیزی تا 21 جولای اولین روز توزیع رسمی آخرین کتاب از مجموعه کتابهای هری پاتر نمانده. یعنی احتمالا تا آخر تابستان ترجمه فارسی آن نیز آماده میشود. بی صبرانه منتظرم. اگر هری پاتر نخوانده اید، این احساس را درک نمی کنید، و البته باید بگویم که برایتان خیلی متأسفم!
اول از همه، شما در این دنیا، چیز کمتری برای لذت بردن از زندگی دارید، و به تحمل کردن یک زندگی کم تنوع، خشک، عصبی، و کم هیجانتر محکومید. نگویید که من هیجانها و لذتهای دیگر دارم، که خوب، وجود یک چیز خوب، دلیلی برای بی نیازیتان از چیزهای خوب دیگر نیست!
اما مشکل دیگری که خواهید داشت این است که به زودی قسمتی از فرهنگ عامیانه وجود خواهد داشت که شما آن را نمی فهمید. مثل این که ضرب المثلهای زبانی را بلد نباشید.این روند، در کشورهای با سطح فرهنگ بالاتر آغاز شده، و بالاخره به ایران هم خواهد رسید. با توجه به اینکه اکثر فیلمها و داستانها و ... مصرفی در ایران هم، در یکی از آن کشورها تولید میشود، این زمان طولانی نخواهد بود. به زودی همه جا اصطلاحات واشاراتی را خواهید خواند و خواهید دید و شنید که معنایش را درک نمی کنید.
توصیه می کنم هر چه سریعتر، کتابهای قبلی را تهیه کنید و بخوانید. مطمئن باشید که با دیدن فیلم، به جزئیات ماجرا آن اندازه که نیاز هست پی نمی برید.

دو:
پاپ بنديکت 16ام کتابهای هری پاتر را دارای درونمايه جادوگری و فاسدکننده می داند. اين ويژگی تمام رهبران مذهبی است که خود را محق می دانند که در هر موردی نظر بدهند. اين ويژگی در تمام اديان ديده ميشود. وقتی ميگويم دين موجب عقب ماندگی فکری ملتهاست، منظورم فقط اسلام نيست، بلکه تمام اديان به قول خودشان آسمانی عاملی بازدارنده بر سر راه رشد عقلی توده های اجتماعند.خاخامهای اسراييلی زنان را از دعا خواندن با صدای بلند منع ميکنند، شنبه ها آتش روشن نمی کنند و حتی برق را نوعی آتش می دانند و به همين دليل يهوديان مذهبی شنبه ها برق ساختمانهای خود را قطع ميکنند.کليسا با وجود آن همه شکستی که در عصر جديد از تمدن مدرن خورده، و به همين خاطر اندکی در برابر آن کوتاه آمده، هنوز هم نميتواند تمام واقعيتهای تمدن امروز را بپذيرد. به همين خاطر است که مراسم سوزاندن کتاب هری پاتر توسط کليساها در نقاط مختلف جهان برگزار ميشود. اسلام هم که کاملاً معرف حضورتان است.رهبران سياسی با عقايد مذهبی شديد (که در حقيقت به معنای توان مماشات و تسامح حداقل است) نيز عوامل اساسی ايجاد بحران در جهانند، حال محمود احمدی نژاد مسلمان باشد يا جرج بوش مسيحی و يا آریل شارون یهودی..

۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه

چندیست

ای رفیق قدیمی
ای شادمانی
چندیست بی وفایی میکنی
تنهایم گذاشتی

ای زندگی معصومم
چندیست چین و شکن به پیشانی می اندازی
چندیست از من گریزانی
تو را چه شده؟

ای فراموشکاری
چندیست فراموشم کرده ای
من نیز تو را...

ای تیزیِ خنده هایم
چندیست به تو بد گمانم
کند شده ای

چندیست...

آری، چندیست سازهای وجودم
بی توقف
آهنگ جدیت می نوازند...

ارنستو

۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه

پاپ ایرانی

انسان، مجموعه ای از احساسات متفاوت است. عشق، نفرت، غم، حسادت، شادی، ناامیدی، محبت و ... در کنار هم موجودی می سازند که ماییم. هیچ دلیلی وجود ندارد که عده ای از احساسات را نسبت به بقیه برتری دهیم. ما، با نداشتن هر کدام، بیشتر از خودمان دور می شویم. هنر راهی برای بیان احساسات ماست. باز هم هیچ دلیلی ندارد که هنر، منحصراً بیانگر احساسات خاصی باشد، و از بیان دسته دیگری از احساساتمان شرم داشته باشد.
موسیقی پاپ ایرانی به دسته ای از موسیقی تعلق داشت که تا این اواخر گرایشی به آن نداشتم. زمانی طور دیگر بودم زیبایی هنر را در معنای آن می جستم. موسیقی کلاسیک را در حد افراط ستایش میکردم ( و هنوز هم ) چون آنرا قائم به ذات خود میدانستم، بی نیاز به اینکه اصولا چیزی برای گفتن داشته باشد. چیزی نبود که زیبایی بسازد خود عین زیبایی بود. در جاهای دیگر سراغ معنا و محتوی آن میگشتم. چیزی که دلیل زیبایی باشد. هنوز هم به کفایت این روحیه وسواس گونه را دارم و همین باعث میشود از درک کامل این نوع موسیقی عاجز باشم چون به هر حال سخت است مشابه ایرانی EMINEM یا PINK FLOYD پیدا شود. ولی چیزی در من تغییر کرده و آن اینکه دیگر برایم زیبایی هنر معنا و روح آن نیست بلکه معنای هنر زیباییست. معنا نیست که زیبایی میسازد بلکه زیبایی معنا میسازد، زیبایی معناست. و معنا را زیبایی میسازد، زیبایی تاثیر میگذارد، تاثیر زیباییست، معنا تاثیر میگیرد، زیبایی میشود.

پ.ن: یه چندتا دیگه هم میذارم، بعدا به بایگانی موسیقی نگاه کنید.

۱۳۸۶ تیر ۱۹, سه‌شنبه

به همین رنگ

آسمان
و هرچه آبیِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگِ هدررفته است

بر بومِ روزهای حرام‌شده
چه رنگ‌ها که هدر رفتند
و تو نشدند

- عباس صفاری

توضیح: آبی رنگی است نزدیک سبز!

۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه

درسهایی از قرآن

"و لا تمش فی الارض مرحاً انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولاً"
"و روی زمین با تکبر راه مرو. تو نمیتوانی زمین را بشکافی و طول قامتت هرگز به کوهها نمی رسد."
اسراء - 37

"و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحاً ان الله لا یحب کل مختال فخور"
"با بی اعتنایی از مردم رو مگردان و مغرورانه بر زمین راه مرو که خدا هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد."
لقمان - 18

"و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً"
"بندگان خداوند رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند."
فرقان - 63

توضیح: عکس تزئینی است.

به بهانه 18 تیر

مثل پروانه ای در مشت

چه آسون میشه ما رو کشت

۱۳۸۶ تیر ۱۳, چهارشنبه

تراژدیِ اصالت

شاید شما جز آن دسته از افرادی باشید که با آخرین مد لباس و غیره هماهنگید. شما میدانید چه مانتویی با چه روسری مد است. شما در مارک البسه یه پا خبره هستید، شما قادرید از فاصله پنج متری اصل بودن تیشرت وِرساچی را تشخیص دهید. شما میدانید عینک پُلیس دیگر خز شده. شما خیلی چیزهای دیگر هم میدانید. شما میدانید چرا پاریس هیلتون چندی قبل دستگیر شد، شما میدانید در مراسم اسکار سال 2005 کدام بازیگر برنده مسابقه زیباترین لبخند شد. شما تواناییهای زیادی هم دارید. شما میتوانید هم زمان مخ شش دختر را بزنید یا به همان تعداد پسر را سر کار بگذارید.
شاید اصلا جور دیگری باشید، نوعی دیگر. مثلا شما میدانید پیروی از مد از نظر برخی از پست فمنیستها نه تنها روندی منفعلانه که به شدت کنشگر است. شما میتوانید این دیدگاه را با مفهوم قرتی گری از منظر میشل فوکو مقایسه کنید. شما با تئوری رنگهای ویتگنشتاین مخالفید. شما میدانید جامعه پسا صنعتی که در آن اقتصاد اطلاعات همان خصوصیت اقتصاد کالاها را ندارد جایگزین جامعه صنعتی نمیشود. یا اینکه میدانید بتهوون اوج احساسات خود را در سونات مهتاب منعکس کرده است. شما میدانید جایزه نوبل بخش ریاضی ندارد ودر عوض جایزه ای به نام فیلدز که مبلغی بیشتر از نوبل دارد برای آن مقرر شده است. شما میدانید وقتی به سمت دختری جذب میشوید همه چیز با دو میلی گرم تِستِستِرون شروع میشود. شما دید صحیحی نسبت به میل جنسی دارید. شما به روانشناسی زنان کاملا مسلطید و ...
شاید شما هیچکدام از اینها را ندانید، شاید شما تواناییهای بیشتری هم داشته باشید، شاید شما در کل طوری باشید که حداکثر واژه پَخمه برای توصیفتان کافی باشد، شاید شما همان بچه مثبت مودب مامانی باشید که به درد موزه میخورد. یا شاید اصلا طور دیگر باشید.
در هر کجای این طیف که باشید، به هر حال در دسته ای جایی دارید که به اندازه دیگر اعضای آن ملال آورید. میدانم و خوب میدانم که میدانید زمانی پیش آمده که دیگر از دسته ای که به آن تعلق دارید خسته شده اید، از آنچه هستید مایوس شده اید. شما آماده اید که تغییر کنید که کس دیگری باشید که در قسمت دیگری باشید. ولی احتمالا نمیتوانید! شما اصالتی دارید که جدا شدن از آن برایتان مقدور نیست. درست همین جاست که به بازیگرانی خوب تبدیل میشوید. شاید بتوانید عده ای را گول بزنید ولی شما متاسفانه فقط خود را گول میزنید و این شروع یک تراژدی برای شماست، و البته شروع یک کمدی برای ما!

۱۳۸۶ تیر ۱۲, سه‌شنبه

مراسم خر بودن

چند روز پیش بر حسب تصادف متوجه شدم مراسم خاک سپاری مهستی خواننده شهیر ایرانی بطور مستقیم از یکی از شبکه های ماهواره ای که یادم نیست اسمش دقیق چی بود، پخش میشود. با اینکه هیچوقت علاقه ای به مراسم خاکسپاری و امثالهم نداشتم، برایم جالب آمد که ببینم این نوع مراسم در خارج از ایران که توسط عدﻩای ایرانی برگزار میشود چه تفاوتهایی با نوع داخلی آن دارد. در حین پخش مراسم مجری برنامه ایمیلهایی را که دریافت کرده بودند را می خواند. هرگز ندیدم و البته انتظاری هم نداشتم کسانی که وقت خود را صرف نوشتن نامه یا ایمیل زدن به این برنامه ها ﻤﻰکنند دو کلمه حرف حساب هم میان حرفهایشان پیدا شود، آنهایی که تلفنی تماس می گیرند که بماند. خلاصه آنکه هیچوقت باعث نشدند لحظه ای به ایرانی بودنم افتخار کنم که حتی چیزی جز شرمندگی برایم نداشتند.
مجری برنامه به نامه ای از یک پزشک مقیم ایران رسید. امیدوارم منو ببخشید که لحظه ای خیال کردم اینبار قرار است چیزی بهتر از دیگر نامه ها بشنوم و امیدوار بودم اینبار پزشک بودن بر ایرانی بودن ذره ای اثر گذاشته باشد و به لطف آن چیز خوشایندتری بشنوم.
در نامه نوشته بود: "...چقدر دوست داشتم منم زیر اون تابوت باشم، منم تابوتشو میکشیدم، حتی حاضرم خرش باشم، خر کالسکه حمل کننده تابوت بودم، خرش بودم..."
من نمیدانم چرا وی اینرا نوشته، چرا خودش را انقدر کوچک و حقیر کرده، چرا برای خودش ارزش قائل نیست، من نمی خواهم بدانم چرا میخواهد خر باشد، من نیمخواهم بدانم کسی که برای خودش ارزش و احترامی قائل نیست چگونه میتواند برای دیگری احترامی قائل باشد، من نمیخواهم بدانم چرا میگویند مشت نمونه خروار است، نمیخواهم باور کنم که درست میگویند، نمیخواهم باور کنم که ما هیچی نیستیم، که همان خریم، نمیخواهم بدانم چرا بعد از اِن هزار سال تمدن و فرهنگ اینطوری هستیم، نمیخواهم باور کنم در این اِن هزار سال کوفت و زهرمار هم همان خر بودیم، نمیخواهم باور کنم که همان خر هم نبودیم و نیستیم. ما ایرانی هستیم.

۱۳۸۶ تیر ۱۱, دوشنبه

کتاب خنده و فراموشی

از اینکه دارید وبلاگ می خوانید، پیداست که به احتمال زیاد متعلق به قسمتی از طیف جامعه هستید که حرف می فهمید، می توانید حرف بزنید و به احتمال بسیار، قدرت تحلیل و تفکر بالاتری نسبت به میانگین جامعه دارید. شما متعلق به قشری هستید که درک می کنید زمانی که کسی که متعلق به قشر شما نیست و سعی می کند مانند شما سخن بگوید، یا از چیزهایی لذت ببرد که شما لذت میبرید، یا طوری رفتار کند که شما میکنید، چقدر وضع مسخره ای پیدا میکند. حالت دلقکی را دارد که نمی خواهد دلقک باشد. ممکن است شما در ظاهر به او چیزی نگویید تا به کارش ادامه دهد و بتوانید بعداً در خلوت و با دوستان هم مسلکتان به او بخندید.

دوست من! این دقیقاً وضع شماست وقتی که تظاهر می کنید متعلق به آن قشر دیگر هستید. حالت دلقکی مفلوک را دارید، وقتی شما، این بچه مثبت اتوکشیده مؤدب، سعی میکنید به همان شکل مردم عامیانه کوچه بازار حرف بزنید، زندگی کنید، تفریح کنید، و از زندگی لذت ببرید.

شاید منظورم را بعداً واضحتر گفتم، ولی فعلاً نمیخواهم مزاحم خنده پنهان آن دیگران شوم.