۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۶, شنبه

دام کلیشه

کلیشه چیست؟ کلیشه ای بودن کدام است؟ اعمال کلیشه ای، طریق کلیشه ای در کل انسان کلیشه ای چه هستند؟ ابتدا کلیشه را آنچه انسانها در سطح عوام میگویند معنا کنیم. کلیشه یعنی هر چیزی که بارها تکرار شده، بارها امتحان شده و کلیشه ای بودن در انسان یعنی کارهایی را کردن که رنگ تکرار و عمومیت در بین گروهی داشته باشد، به زبان خودمانی یعنی هر کاری که بقیه کردند ما نیز بکنیم یا کرده باشیم و نه غرایز و نیازهای واحد بشری.چرا خیلی از انسانها از کلیشه ای بودن بیزارند بلکه تنفر دارند و سعی در آن می کنند که به خیال خودشان غیر کلیشه ای عمل کنند؟ خیالی به احتمال زیاد از روی هوس.به جمله بالا دقت کنید...چه میابید؟ من به شما می گویم. در جمله بالا یک کلیشه در ذات میابیم. بیزاری بسیاری از افراد و اعلام آن به دیگران خود نوعی کلیشه است. به راستی معنای کلیشه کجا نمود پیدا میکند؟
بگذارید مسئله به پیچیدگیهای لغوی و معنایی گرفتار نشود و از آن چیزی سخن بگوییم که شما نیز احتمالا از آن شهودی دارید و اینگونه از شکها و تعریفها و کنایات فلسفی رهایی یابیم.
به همان کلیشه ی خودمان بازگردیم. اصولا کلیشه ای بودن چه ایرادی دارد؟ اصلا دلیل تنفر انسانها از کلیشه ای بودن چیست؟ آیا تنها تنفر از کلیشه ای بودن عاملی احمقانه برای ارضاء خواست غیر کلیشه ای بودن نیست؟ آیا اگر بدبینانه به قضیه بنگریم به این نمی رسیم که آنان که به قول خود غیر کلیشه ای برخورد می کنند می خواهند بگویند که من با بقیه متفاوتم و در من چیزی است که در دیگران نیست؟ (یعنی اثبات خود با استفاده از ظواهر حقیر و ناچیز، نوعی خودنمایی).آیا آن نویسنده و شاعر رومانتیک که می گفت:"از عنکبوت خوشم میاید چون دیگران از آن تنفر دارند" از خواستی پلید در او یعنی اعلام متمایز بودن از دیگران با استفاده از این جمله بوده است یا واقعیتی ساده اما ژرف از طبیعتش؟
من پاسخ را اینگونه میدهم. اصولا نباید از کلیشه ای بودن بیزار بود. بلکه باید از بی فکری و بی دلیلی و در مراتب عالی از بی ایمانی در انجام کاری هر جند از نظر دیگران کلیشه ای بیزار بلکه متنفر بود. در مورد این نوع نگرش شاید ابلهان و خرداندیشان اینگونه ایراد بگیرند که بیشتر انسانها در اعمالشان تأمل میکنند و چه بسا دلیلی مشابه برای انجام آن میابند، پس اینان نیز گرفتار همان کلیشه هستند؟ پاسخ این ظاهربینان و خاموش فکران را اینگونه میدهم: کجاست که دو انسان همانند هم بیاندیشند؟ کجاست که دو انسان دلیلی یکسان بر عمل یا طریقی یکسان می یابند؟ بر فرض که اینگونه باشد، کجاست که دو انسان در اندیشه یا دلیلی مشابه مسیر فکری یکسان پیموده اند؟ کی دو انسان ساختار منطقی یکسان و کاملا مشابهی دارند؟ و در پایان کجاست دو انسان در درک و شهود پدیده ای حسی یکسان دارند؟پس میتوان با تفکر و اندیشه واژه ی کلیشه را فراموش کنیم. ولی این دلیل بر این نیست که اعمال خاص را تجربه نکنیم اگر خواستمان از آن خودنمایی و خوداثباتی نباشد.