۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

پيچيدگی ِ زندگی

دوست دم بختی از شوهرش و اينکه چطور تصميم گرفته بود با او ازدواج کند تعريف ميکرد! ميگفت که اصولاً در دوران دانشجويی عاشق کس ديگری بوده و چندتا دوست پسر هم داشته ولی الان قرار است با کسی ازدواج کند که در طول دوران تحصيل فقط در حد يک سلام و عليک ساده باهم آشنايی داشتند. و اضافه ميکرد که اين آقا به طرز وحشتناکی با خواسته‌هایش جور در می‌آید و به ايده‌آلهایش ميخورد! راستش اين اتفاق زياد دور از ذهن هم نيست! به قول خودش اگر «پيچيدگی ِ زندگی» رو حس کرده باشيد اين اتفاق زيادم عجيب غريب نيست! خب آدم بزرگ ميشود، نيازها تغيير ميکنند، چيزی که امروز مطلوب ماست اصلاً معلوم نيست فردا روزی هم همينطور باشد و کلی ملاحظات رونشناختی دیگر. ولی يک لحظه اتفاق مشابهی را برای خودم تصور کردم! صادقانه بگويم بنده يعنی سامانی که چهار روز از تولد 21 سالگيش گذشته اصلاً دوست ندارد زندگی به اين پيچيدگی باشد! البته تمام دخترهايی که در دانشگاه باهاشون در حد یک سلام و عليک «ساده» ارتباط دارم ایرادی ندارندها بخدا ایراد از ماست به قول طاها یه چیزی تو مایه‌های عقده اختگی! البته متوجه شدید که کسی که اینارو تعریف میکرد دختر بوده و من از بد روزگار پسرم و خب میدانید شرایط فرق دارد! :دی

۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

نوشته‌ای برای پيشبرد زندگی

يک قانون نانوشته در رياضيات وجود داره که البته بسيار مهمه، و آن اينکه اگر مسئله «سالم» باشد بدون اضافه کردن شرط اضافی قابل حله! يعنی اينکه تمام اطلاعات موجود در سؤال برای حل مسئله کافی‌ست. و اصلاً يک شاخه از رياضيات هست که کارش بررسی حل‌پذيری مسئله است، يعنی اينکه تحقيق ميکنه که آيا مسئله مستقل از اينکه حل شده يا نه قابل حل هست يا نه! يک راه حل مسئله آسان کردن آن است! به اين تکنيک ميگويند «تعديل مسئله». سازو کارش اينه که با اضافه کردن شرط‌ها و فرض‌های (البته درست) به مسئله اونو ساده میکنه و حلش میکنه، و بايد اميدوار بود که اينکار ايده حل مسئله اصلی رو به دست ميده! يعنی هر چه شرطها و فرض‌های يک مسئله رياضی بيشتر باشد عموما مسئله حل پذيرتر است!
داشتم به اين فکر ميکردم تو زندگی ما دقيقا با عکس اين قضیه مواجهیم يعنی هر چی ميزان فاکتورهای موثر رو بیشتر فرض کنیم مسئله سخت‌تر میشه! حالا بياين با اين حساب يک کار احمقانه انجام بديم(محض تفريح ها) و آدما رو به سه دسته تقسيم کنيم. دسته اول اونايی‌اند که اصولاً نميتونن عوامل موثر زیادی رو برا ادامه زندگی ببينن و تشخیص بدن و زندگيشون طبق چندتا قاعده کلی ميگذره، و اينکه خلاصه يه جوری ميگذرونن و اتفاقا حالشم میبرن! دسته دوم اونايی‌اند که عامل‌های زيادی رو ميبينن که به کاری که ميخوان انجام بدن، به تصميمی که ميخوان بگيرند ربط داره. حالا اين آدما با منطق و استدلال سعی ميکنن يک ربطی بين اين فاکتورها پيدا کنند و در آخر نتيجه بگيرند. و ميدونيد که اينکار گاهی اقات چقدر سخته! حالا دسته سوم کيان؟ دسته سوم اونايی‌اند که به زيادی اين عوامل پی بردن! يعنی اينکه اگه بخوان با همون وسیله منطق دسته دوم پيش برن خيلی به نتيجه خوبی نميرسن! هر عاملی بر ديگری اثر ميذاره و از هر فرضی مسئله‌های جديدی بيرون ميزنه! خوب اينا (يعنی اين دسته سوم) يه جورايی بدبختر از دو دسته ديگن! اگاهی بيشتر، دانش متنوع‌تر، تجربه بيشتر همه باعث شدن که بخوبی متوجه باشن قضيه به اين سادگيها که دسته اول فکر ميکنن نيست. حتی دسته دومم دارن خودشونو گول ميزنن! به اينجور آدما ميگن «نسبی‌گرا»! حالا يه دسته ديگه رو در نظر بگيرين، دسته سه پيريموم! اينا همون دسته سوم‌اند با اين تفاوت که از اونا رد شدن! حالا اين يعنی چی؟ يعنی اينکه تمام اين مشکلات و ميدونن، کثرت عوامل رو ميشناسن ولی ديگه کاری به کارشون ندارن! ميشن يه چيزی تو مايه‌های دسته اول. يعنی بيخيال ميشن. آگاهانه بیخیال میشن. و میبینید دانش بیشتر و دید وسیعتر گاهی اوقات چقدر ظاهری شبیه نادانی داره. اینا پيشبرد زندگی رو نه به عهده عقل و منطق(ابزار حل مسئله) بلکه به عهده چيز ديگه اي به اسم «غريزه» در فلسفه نيچه، «اراده زندگی» در فلسفه شوپنهاور و یه چیزی تو مایه های «روح» (geist) تو فلسفه هگل ميدونن! حالا نکته جالب اینجاست که این غریزه یه چیزیه که چه بخوای چه نخوای کار خودشو میکنه! حالا از هر دسته که میخوای باش! حتی همون عقل و اینا هم دارن از همون غریزه خط میگیرن...


پ.ن1: بیشتر برا اینو نوشتم که نوشتنم راه بیوفته دوباره از شرمندگی این غیبت این چند وقتم در بیایم! :D
پ.ن2: پاراگراف اولو نوشتم که همینطوری دور هم باشیم. خودتون روش تامل بفرمایید!
پ.ن3: پی نوشت 3 هم نداریم آقاجووونه من! :))))

----
همچنين نگاه کنيد:

یک صورت‌بندی