۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

پيچيدگی ِ زندگی

دوست دم بختی از شوهرش و اينکه چطور تصميم گرفته بود با او ازدواج کند تعريف ميکرد! ميگفت که اصولاً در دوران دانشجويی عاشق کس ديگری بوده و چندتا دوست پسر هم داشته ولی الان قرار است با کسی ازدواج کند که در طول دوران تحصيل فقط در حد يک سلام و عليک ساده باهم آشنايی داشتند. و اضافه ميکرد که اين آقا به طرز وحشتناکی با خواسته‌هایش جور در می‌آید و به ايده‌آلهایش ميخورد! راستش اين اتفاق زياد دور از ذهن هم نيست! به قول خودش اگر «پيچيدگی ِ زندگی» رو حس کرده باشيد اين اتفاق زيادم عجيب غريب نيست! خب آدم بزرگ ميشود، نيازها تغيير ميکنند، چيزی که امروز مطلوب ماست اصلاً معلوم نيست فردا روزی هم همينطور باشد و کلی ملاحظات رونشناختی دیگر. ولی يک لحظه اتفاق مشابهی را برای خودم تصور کردم! صادقانه بگويم بنده يعنی سامانی که چهار روز از تولد 21 سالگيش گذشته اصلاً دوست ندارد زندگی به اين پيچيدگی باشد! البته تمام دخترهايی که در دانشگاه باهاشون در حد یک سلام و عليک «ساده» ارتباط دارم ایرادی ندارندها بخدا ایراد از ماست به قول طاها یه چیزی تو مایه‌های عقده اختگی! البته متوجه شدید که کسی که اینارو تعریف میکرد دختر بوده و من از بد روزگار پسرم و خب میدانید شرایط فرق دارد! :دی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر