۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

دو روز قبل از خداحافظی

 هر سه نشسته ایم در اتاقم!

درست طبق معمول ۴۳ روز گذشته آخر شب در اتاق من هر سه جمع میشدیم و هر کس یک کاری میکرد. بابا پای لپ تاپش مینشست و اخبار میخواند مامان پشت کامپپوتر میزی من  و از اینترنت پر سرعت نهایت استفاده را کرده و برنامه های به زبان فرانسویه مورد علاقه اش را تماشا میکرد. من هم گوشه ای بساطم را پهن میکردم و کارهای فردایم را انجام میدادم. اما بیشتر وقت تا قبل از خواب را به جک گفتن و تعریف کردن از اینجا و آنجا میگذراندیم. از مسخره کردن آمریکاییها گرفته تا درباره ی فامیل دور و نزدیک حرف زدن. از بررسی اخبار گرفته تا صحبت از تاریخ و سیاست. از پدر بزرگ هایم خاطره تعریف میکردیم. از خواهرم تعریف میکردیم و جایش را لحظه به لحظه خالی میکردیم و مامان تا آخر شب از من و بابا با چای و میوه و بستنی پذیرایی میکرد.

دو روز دیگر به ایران بر میگردند و ما امشب هر سه نشسته یم طبق معمول ۴۳ روز گذشته و مامان هر چند ساعت یک بار میوه و چای و بستنی (برای من البته شیر داغ چون سرما خورده ام) می آورد. بابا اخبارش را میخواند مامان برنامه هایش را تماشا میکند...اما هیچکس هیچ حرفی نمیزند! هیچ!

از دلتنگی صدایم بند آمده!

۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

کیست که بداند

من آدم نرمالی نیستم! هر چند حقیقتا به چه کسی میشود گفت نرمال؟ من اما تفاوت وحشتناکی با باقیه غیر نرمال ها دارم. بیشتر به یک مشکل اساسی میماند. خودم خوب میشناسمش و میدانم که مدتهاست دچارش هستم. و آن این است که من اساسا لیاقت خیلی چیزها را ندارم! لیاقت محبت دیگران را ندارم! لیاقت محبت و ابراز علاقه خیلی ساده و بی گناهانه را به هیچ عنوان ندارم. این اصلا چیز آسانی نیست و لابد میشود به راحتی ربطش داد به محیطی که در آن پرورش یافته ام  و کسانی که مرا بزرگ کرده اند و کلی آیتم روان کاوانه ی دیگر تکست بوک است به گمانم . این احتمالا از آن مدل ایراداتی است کل مردم بخاطرش پیش تراپیست یا روانکاو یا هر دیوانه ی دیگری که به خیالش میتواند درد ملت را درمان کند میروند. من به شدت از اینکه به من لطفی شود احساس ناراحتی میکنم! البته نه هر نوعی. یک مثال معروفش (از آن جهت معروف که خیلی ها که مرا میشناسند میدادند) این است که برایم تولد گرفته شود! یا کلا هر مهمانی گرفتن به مناسبتی که قرار باشد من در آن مورد توجه اصلی باشم بسیار بیزارم. آدم عادی و سالم که نباید بدش بیاید؟ من آخر چه مرگم است؟ این مشکل در یک سطح دیگر هم ایجاد ناراحتی میکند و آن این است که به طور کلی یک سطح از خودخواهی را نشان میدهد. اگر دیگران میخواهند من را دوست داشته باشند به روش خودشان باید طبیعتا من آنقدر فهمیده باشم که بگذارم تا آنجا که میخواهند مرا به روش خودشان دوست داشته باشند. حالا نه تا آنجا هم که دلشان خواست تا جایی که معمولش است. و میدانید اصلا مشکل باز انجاییست که اتفاقا تقریبا همه کاملا عادی و نرمال و از طریق قرار دادهای معروف و موجود ابراز علاقه خودشان را نشان میدهند. من آدم تلخی هستم. شاید گرفتار نوعی زندگی شده ام که به آن تعلق ندارم؟ در مکانی قرار گرفته ام که جایم نیست...مشکل دیگر این است که هرگز احساس نکرده ام که به جایی که هستم حقیقتا تعلق دارم!

۱۳۹۴ اردیبهشت ۴, جمعه

مغز تکان خورده

اگر قبل از خواب یک قطعه موسیقی را از وسطش مثلا قطع کنم صبح که از خواب بیدار میشوم دقیقا میدانم کجای آن موسیقی بوده ام! مثل این میماند که حالا دارم ادامه اش را گوش میدهم بدون اینکه حتا یک ذره گیج باشم که الان چی دارم گوش میکنم.

۱۳۹۴ فروردین ۱۷, دوشنبه

حضور موثر

تا کنون خود را گوگل کرده اید؟ چه تعداد از نتایج آمده راضی هستید؟ آیا اصلا چیزی از شما میشود پیدا کرد؟ به جا گذاشتن یک سابقه تمیز و حرفه ای بر روی وب میتواند بسیار مفید باشد. اصولا خیلی از شرکتها ممکن است شما را قبل از استخدام گوگل کنند و ببینند تا چه حد سابقه حرفه ای از خود به جا گذاشته اید. علاوه بر فیسبوک توییتر و گوگل پلاس سعی کنید حتما لینکدین هم داشته باشید. ریپازیتوریهایی شبیه گیت هاب بیت باکت برای برنامه نویسان بسیار مفید هستند. همینطور فعال بودن در فورومهای مربوط به تحصیل یا کارتان نیز بسیار مفید هستند. اما احتیاط کنید اگر چیز بدی از شما در وب بماند مدتها از بین که نمیرود هیچ احتمالا مشکل ساز هم خواهد بود.

۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

که آسان نمود عشق

آشفته ام و میدانم آشفته تر هم خواهم شد. به گمانم تا چند روز دیگر حسابی گرفتارش شوم. حسابی...

۱۳۹۳ دی ۲۸, یکشنبه

نخبه کیست؟

نخبه کیست؟ شاید مهمترین مفهومی که از اوایل دبیرستان حتی تا کنون درگیرش هستم و به معنا و مفهومش هنوز فکر میکنم باشد. البته از این بابت که همچنان به این مفهوم فکر میکنم کاملا خوشحال هستم. همینکه هرگز معنای یکتایی برایم نداشته و یکجا در یک برهه زمانی تمام نشده بسیار راضی هستم. و اصلا هم باید همین باشد که چرا نخبه هم مانند خیلی از مفاهیم دیگر از معنا شدن، یکجا فیکس شدن و به عنوان یک تعریف در یک جمله شدن فرار میکند. درست  مثل دیگر مفاهیم چون فرهنگ، بازی، هنر.

حالا حقیقتا نخبه کیست؟ و نخبگی چگونه بدست می آید؟ چقدر خون و نژاد مقدار سواد در میزان نخبگی موثر هستند؟ چقدر به میزان کتابهایی که خوانده شده بستگی دارد؟ چقدر به نویسندگانی که اثراتشان خوانده شده است بستگی دارد؟ چقدر به موسیقی که یک فرد گوش میدهد بستگی دارد؟ چقدر به محیط رشد و والدین فرد بستگی دارد؟ اینکه از خانواده ای ثروتمند یا اشرافی یا معمولی یا فقیر باشی چقدر موثر است؟ اینکه از دیدگاه هر فرد الگوی یک آدم نخبه که باشد چطور؟ اصغر خواننده باشد یا جعفر ریاضی دان، قاسم بقال باشد با ناصر دکتر. چقدر موثر است؟

پاسخ به تک تک اینها یعنی پیش داوری داشتن نسبت به فرد نخبه. در صورتی که شاید نخبه اصلا شاید کسی است که دچار پیش داوری نیست؟ نخبه کیست؟ هرگز نخواهم دانست...