۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

نیاز به صدا

به موسیقی جدید احتیاج دارم. به یه ژانر جدید.

۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

Summer Rain

از خاطرات ارنستو...

"حدود نیم ساعت زیر باران قدم زدم تا برسم به خانه آنجلا! گوشم را سپردم به در...صدای همه می آمد! میخوردند و میخندیدند...!دلم ریخت! غمگین و نگران! حالا بیشتر اعصابم از اینکه در راه برگشت باید به چه چیزها که فکر کنم خرد بود! این باران تابستانی را باید تاب میاوردم!" 

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

زمان تغییر

زمانی که وقت تغییر فرا برسد من متوجه میشوم. تقریبا یاد گرفته ام که تغییر و تنوع را زمانی که نیاز دارم اعمال کنم. اما گاهی از اینکه این تغییر بجای اینکه فراخواننده باشد پس زناننده باشد دل نگران میشوم. مثلا از اینکه بخواهم از این شهر به شهر دیگر مهاجرت کنم بیشتر دلم میخواهد به این خاطر باشد که آن جای دیگر را بیشتر دوست دارم و حالا که باید تغییری بدهم رفتنم خوب و خوشایند خواهد بود. اما بجایش دارد اینطور میشود که هر طور شده باید از اینجا بروم به یک جای دیگر هر جای دیگر. دیگر جایش مهم نیست بلکه کلافگیه من از اینجا دارد وادارم میکند که تن به این تغییر بدهم نه هیجان مکان و شرایط جدید! این موضوع به شدت در حال گریبان گیریه من شده. شده ام مجموعه ای از شک و تردیدها. روز و شبم شده شبیه سازیه تبعات تصمیمی (هر تصمیمی) که در آینده خواهم گرفت و نمیتوانم افق دلخواهم را متصور شوم کاری که سابقا در آن بسیار خوب بوده ام (من همیشه میتوانم هر ایماژی از آینده ام را خوشایند و خوب تفسیر کنم و تصویری راضی از خودم ترسیم کنم و موفق هم بوده ام تا به اینجای کار). القصه نشسته ام و میبینم اوضاع بسیار پیچیده شده است و من نمیتوانم بین دلخواه و آنچه صلاح است موازنه برقرار کنم چون اساسا نمیدانم صلاحم چیست حتی گیرم به دشواری بدانم دلخواهم چیست!

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

نیازمندی به ساماندهی

من از اینکه آدمای دور و برم اونایی که دوستشون دارم و بهم نزدیکن رو درمانده یا خسته یا دل شکسته یا هر نوع غمی تو چشماشون ببینم خیلی ناراحت و دلگیر میشم! راستش نابودم میکنه...! هیچکس هیچ ایده ای نداره که چه بلایی سرم میاره این قضیه هیچی! خودمم هیچ ایده ای ندارم هم که چرا اینطوریم! تنها چیزیه که به شدت گیجم میکنه و نمیتونم توضیح قابل قبولی واسش پبدا کنم. بهم میریزم و باید به این وضعیت سامان بدم...!

۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

انتظار از روحانی و پیش بینی آینده

مردم تا میتوانند باید از روحانی حمایت کنند! باید از وی انتظارات معقول اما سفت و سخت و پیگیرانه داشت. تعداد این مطالبات هم تا میشود باید زیاد باشد. هر کدام از خرابکاریهای احمقی نژاد را باید مردم بخواهند که درست شود. اما این انتظارات تنها باید مقدار اندکی از چارچوب نظام جمهوری اسلامی خارج باشند. من اسمشان را میگذارم مطالبات بینابینی. باید آن انتظاراتی را داشت که نظام تکلیف خودش را با مردم در آن خیلی نمیداند. هر چند سمت و سوی متحجر خود را پیش خواهد گرفت. اما از آنجا که آنها چه اساسا جز چیزهای خوب به حساب می أیند (در قرآن یا هر متن مقدسی رد نشده اند) یا مثلا در میان سخنان خمینی میشود پبدایشان کرد، روبرویی جمهوری اسلامی با آنها میتواند برایش گران تمام شود چرا که اصولا روش حکومت در قبال آنها مورد اعتراض شدید مردم خواهد بود. مثلا حجاب اختیاری به وضوح احقانه است (مثال از این احمقانه تر به ذهنم نرسید). اما مثلا رسانه آزاد که جمهوری اسلامی آنرا هرطور که بخواهد تعریف میکند باید مورد هدف طرفداران روحانی قرار گیرد.  باید تعریف جهانی رسانه آزاد هر چه بیشتر از جانب مردم به گوش دولت و حکومت برسد. باید با درخواست مجوز از روزنامه های توقیف شده و جدید دولت وی بمباران شود. اتفاقا الان موقعیت بسیار خوبیست برای اینطور مطالبات. چرا که این مردم تحریم کننده انتخابات تمام عزم خود را جزم کردند و با سختی بسیار به خود قبولاندند که روحانی برای بهتر کردن وضع موجود قابل انتخاب است و چه معادلاتی را کنار گذاشتند و چه عهدهایی را شکستند تا به این نتیجه دردناک برسند که یک آخوند چیزی بین رفسنجانی و خاتمی برای حال حاضر ایران بهتر است از جریان وابسته به محمود احمقی نژاد و این باعث خواهد شد روحانی تحت فشار بیشتری قرار گیرد. اما آیا وی میتواند چنین مطالباتی را به مرحله عمل برساند؟ فرض کنیم نخواهد توانست همانطور که خاتمی هم نتوانست آنطور که باید و شاید چنین مطالباتی را براورد کند و نتیجه چه شد؟ ۱۸ تیر! اما اینبار مردم پتانسیل ذخیره شده از هشت سال سیاه احمقی نژاد را که ترکیبی از خشم و عصبانیت و خجالت و خاری است را در وجود خود انبار کرده اند و حتی کوچکترین کم کاری از روحانی این پتانسیل را میتواند آزاد. برای همین من نمونه ای از ۱۸ تیر ۷۸ را در چند سال آینده پیش بینی میکنم. شدت و حدتش دیگر به جناب دکتر روحانی بستگی دارد!

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

Time Out of Mind

من نگرانم! من نگران دنیا و کارش هستم. به شدت این روزها به آینده بدبین هستم. نه فقط به آینده ایران بلکه به آینده بشر. به آینده کره زمین بسیار بدبین هستم. چیزهایی میبینم و میخوانم و میشنوم که اساسا نگرانم میکند. هر چقدر بیشتر تاریخ میخوانم بیشتر ترس ورم میدارد که دوباره به احتمال زیاد همان اشتباههای گذشته را تکرار خواهیم کرد. این تحولات ایران اصلا خوشایندم نیستند. هر شب کابوس این را میبینم که نکند همه اینها بازی باشد؟ و مگر در طول تاریخ ما بازی نخورده ایم؟ همه اینها نکند نقشه ای باشد؟ این به خاطرم می آید که یکی آن بالا نشسته و دارد از روی رضایت سر تکان میدهد که همه چیز دارد طبق نقشه پیش میرود. چقدر وحشتناک فقط لحظه ای به این فکر کنید. به اثر مواد مخدر فکر کنید. هر چیزی که موجب شادیه موقت و میل بیشتر میشود افیونی است. این شادیهای موقت نکند اثر افیونی باشد که به خوردمان داده اند؟ از طرفی دیگر به مردم خوشبین و خوش گذران دنیا نگاه میکنی و باز بیشتر ترس ورت میدارد که بله نقشه دارد به خوبی پیش میرود و اینکه بشر هر چه بیشتر ذهنش با افکار بی سر و ته مشغول میشود بیشتر نگران میشوی. بعد می آیی به قسمت بهتر دنیا نگاه می اندازی به جامعه دانشگاهیان دانشمندان و دانشجویان. به دانشمندان و هنرمندان و موسیقی دانها و میبینی اینها نیز در نهایت بازی خور هستند و به شکل بسیار ظریفی کنترل شده اند. همه چیز را کالایی مصرفی میبینم! هر فاجعه زیست محیطی برایم غم انگیز است و گویا هر ضربه ای که به زمین وارد میشود به همان نسبت چیزی هم از من کم میشود. یکهو به نظرت مسیرها همه به ناکجا آبادند و بس. به این فکر میکنی که حتی دانشگاه و درس خواندن هم درست دارد مثل یک کالای مصرفی عمل میکند. یعنی اینجا هم بازی خوریم؟ بعد به یکهو به ذهنت میرسد که نکند داری دوباره چپ میزنی! و بعد از آن طرف هم میبینی چه اشتباه و نقض غرضی در چپ زدن هست و این بارها و بارها به توثابت شده است. در این دنیا هیچ ایده ای نیست که کارگشا باشد. هیچ تعادلی در میان نیست همه چیز به  واسطه دو نقطه افراط و تفریط وجود دارد. تعادل تنها آن فاصله ی بین افراط و تفریط است. هیچ تعادلی دائم نخواهد بود. بند باز روی طناب بندبازی تا ابد دوام نخواهد آورد و بالاخره خواهد افتاد. 

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

چرا نباید به حسن روحانی رای داد

دلم نیامد انتخابات شده باشد و من چیزی ننوشته باشم. در مقایسه با چهار سال پیش یک نوشته تقریبا هیچ است. یا من بی تفاوت شده ام دیگر به اوضاع ایران یا درگیریهای این روزهایم بسیار بیشتر از گذشته شده است!

چیزی که از آن مطمئن هستم این است که رای نخواهم داد و تنها دلیلش این است که نزدیکترین حوزه رای گیری به شهری که در آن زندگی میکنم صدها مایل فاصله دارد و من آنقدرها آدم متعهدی به شرکت در یک حرکت دموکراتیک (لااقل در ظاهر) نیستم. در ریزبینانه ترین سطح هم به این خاطر است که هنوز از اینکه بخواهم با مردم هم آهنگ و هم صدا شوم شک و تردید دارم و برایم دشوار است. چه چیز احمقانه تر از هم ندایی با غوغا؟ به هر حال این موجب اختلال در موضعم من باب رای دادن یا ندادن نمیشود.

اما موضع من نسبت به رای دادن چیست؟ پاسخ کوتاه این است نمیدانم! این انتخابات از سخت ترین انتخابات جمهوری اسلامی است. حتی با فرض اینکه هیج تقلبی هم نشود نمیشود به راحتی تصمیم گرفت که به کدام کاندیدا باید رای داد. یعنی با حقایقی که در دست است نمیشود تصمیم نهایی را گرفت.


چیزی که این چند روز در خیالم هست این است که از این استقبال شدید مردم و دانشجویان از رای دادن به حسن روحانی اصلا خوشم نمی آید. من نمیتوانم به همین راحتی بروم و به روحانی رای بدهم فقط به این دلیل که برچسب اصلاح طلبی را به خود زده است. او حتی اصلاح طلب واقعی هم نیست. حزبی که او از آن آمده یعنی جامعه روحانیت مبارز  حزبی که در کنار خود تشکلهای همسویی همچون حزب موتلفه و انصار الحزب الله (گروههای فشار) را میبیند. احزابی که اتفاقا موجب روی کار آمدن احمدی نژاد و اطرافیانش در روز اول شده اند. همین ناطق نوری بود که احمدی نژاد را سیاست مدار کر (ماجرای شهردار شدن احمدی نژاد به دست ناطق میسر شد). همین گروههای انصار و الحزب الله بودند که دانشجویان را در ۱۸ تیر به خون کشیدند و بعد از آن هر جا سرکوبی بود از سالهای اصلاحات تا ندای آقا سلطان همه از همین حزب مورد تایید این کاندید منشغب شده اند. اینکه چون خاتمی تصمیم گرفت که روحانی بیاید و عارف نیاید البته زیرکانه بود. ممکن است که جنس آرای عارف بهتر باشند (یعنی آدمای درست و حسابی تر از اساتید و دانشجویان و ... بهش رای میدادن) اما تعداد آرای روحانی بیشتر است. و این زیرکی خاتمی و مجمع روحانیون مبارز در روی کار آوردن یک محافظه کار در لباس اصلاح طلبی است. در واقع این دو حزب (جامعیت و مجمع) معروف به جامعتین با یکدیگر ساخت کرده اند و فقط در آن منافع شخصی و حزبی تنها رانه این هماهنگی بوده است: تقویت موقعیت اصلاح طلبان به دست گرفتن امور به جامعیت روحانیت مبارز و گروههای وابسته. و چه سودی برای مردم دارد؟ آیا وی نماینده اصلی مردم رای دهنده و مخالف دستگاه حکومتی است؟ معلوم است که خیر. 

درست یا غلط به هر حال رای دادن به او برای من دشوار است. من تعجب میکنم چطور مردم و مخصوصا دانشجویانی که هر روز میگویند ما رای میدهیم و  فیسبوک را پر کرده اند از مزخرفاتشان از وی طرفداری میکنند؟! حداقل چیزی که موجب میشود نرویم به روحانی را دهیم این است که تیم روحانی همان طراحان گروههای ضربتی و فشار بودند که سرگرمی هایشان ویران کردن خوابگاههای دانشجویی بوده. من هرگز به روحانی به کاندیدای مناسب نمیتوانم رای بدهم.


اما من هرگز به کاندیدای مناسب رای نداده ام! خواستگاه من در این فضا هرگز امیدوارانه نبوده است. من هیچ انتظاری از جمهوری اسلامی ندارم و نداشته ام. جمهوری اسلامی همواره درست همان چیزی بوده که ازش بیزار بوده ام و نمی خواستم. اما رای داده ام. چرا؟ میتوانم اینطور بگویم که رای داده ام که امور بیش از پیش بهم بریزد! اینکه آبروی جمهوری اسلامی هر چه بیشتر برود و هر چقدر بیشتر بی کفایتی اش مشخص شود آرزوی قلبی من است. اینکه نظام از درون شروع به گیج زدن و خود ویرانگری شود بهترین درمان وضعیت ایران است. چون نه اصلاح طلبی مستقیم کاری از پیش میبرد (دچار استهلاک و هدر رفتن انرژی از روبرویی با دستگاه های حکومتی) و نه هر گونه انقلابی اتفاق خواهد افتاد. اما روند فروریزی و ضعیف شدن نظام گویا تا کنون وابسته به رای مردم نبوده و این روند در هر صورت اتفاق افتاده. بزرگترین خطری که نظام را تهدید میکند نه مردم نه غرب نه تبلیغات و نه اپوزوسیون بلکه خود نظام است! 

اما در این انتخابات حقیقتا باید زیرک بود و برای همین هم معتقدم اصلاح طلب نمایی همچون روحانی نباید انتخاب شود چرا که کمکی به این روند نخواهد کرد و فقط دوباره زمانی برای جمهوری اسلامی خواهد خرید. اصلا راستش را بخواهید امکان اینکه روحانی انتخاب شود بسیار هم زیاد است.

از طرفی قالیباف و محسن رضایی نیروهای جدیدی از جنس امتحان نشده ای به عنوان رییس جمهور در جمهوری اسلامی هستند (هر دو فرمانده سپاه بوده اند). اینکه رییس جمهور یک فرمانده سپاه بشود پدیده جدیدی است و این یعنی جمهوری اسلامی از تمام انواع آدمهایش از آخوند گرفته تا غیر آخوند از مجاهدینی گرفته تا کارگزارانی از محافظه کار گرفته تا اصلاح طلب از مهندس گرفته تا معلم از یک احمق بیشعور گرفته تا یک احمق بیشعور دیگر همه و همه را امتحان کرده و الان به این مرحله اسفناک از حیاتش رسیده. به جز یک فرمانده سپاه! این جنس یعنی فرمانده سپاه بودن از آخرین نوع از رجال سیاسی ایران است که هنوز بر کرسی ریاست جمهوری ننشسته. و من معتقدم یک فرمانده سپاه هر چه بیشتر جمهوری اسلامی را به پرتگاه خواهند کشاند. پس آیا باید به قالیباف رای داد؟ اینطور میشود فکر کرد...

آخرین گونه

جمهوری اسلامی همیشه یه فرمانده سپاه بعنوان رییس جمهور به مردم بدهکار بوده. بعد اون دیگه خلاص همه نوعه آزمایش شدن و رد شدن!

۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

در باب زندگی مشترک

من حقیقتا با زندگی مشترک مخالف نیستم! اینکه زنی با مردی در یک خانه با یکدیگر زندگی کنند، روی یک تخت بخوابند، شریک جنسی رایگان و همیشه حاضر داشته باشند، در انجام امور روز مره همکاری کنند، موجب صرفه جوییه اقتصادی بسیاری بشوند (در صورتی که هر دو شاغل باشند)، با یکدیگر تفریح کنند، پای صحبتهای هم بنشینند، بایکدیگر ریز بخندند، دچار دلتنگیهای کوچک بشوند، موجب آرامش در روند زندگی بشوند... همه و همه خوب است و به گمانم بسیار هم باید رضایت بخش باشد مخصوصا با این خیال راحت که هیچ تعهد و زوری در ادامه رابطه نیست!

۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

پول و دیگر هیچ

لابد شما هم بارها شنیده اید که مثلا طرف در میان صحبتش به نقطه ای رسیده است که میگوید: "...حالا پولش که اصلا مسئله ای نیست...". اولش گمان میکنی که چقدر خوب است که برای طرف اصلا پولش مسئله ای نبوده حالا موضوع هر چه میخواهد باشد. اما بلافاصله بعد این به خاطر آدم می آید که چقدر دروغ است این! چرا که همیشه پول مسئله بوده است اصلا تنها چیزی که همیشه مسئله است پول است! حتی وقتی که دیگر" پولش مسئله ای نیست".