۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

زمان تغییر

زمانی که وقت تغییر فرا برسد من متوجه میشوم. تقریبا یاد گرفته ام که تغییر و تنوع را زمانی که نیاز دارم اعمال کنم. اما گاهی از اینکه این تغییر بجای اینکه فراخواننده باشد پس زناننده باشد دل نگران میشوم. مثلا از اینکه بخواهم از این شهر به شهر دیگر مهاجرت کنم بیشتر دلم میخواهد به این خاطر باشد که آن جای دیگر را بیشتر دوست دارم و حالا که باید تغییری بدهم رفتنم خوب و خوشایند خواهد بود. اما بجایش دارد اینطور میشود که هر طور شده باید از اینجا بروم به یک جای دیگر هر جای دیگر. دیگر جایش مهم نیست بلکه کلافگیه من از اینجا دارد وادارم میکند که تن به این تغییر بدهم نه هیجان مکان و شرایط جدید! این موضوع به شدت در حال گریبان گیریه من شده. شده ام مجموعه ای از شک و تردیدها. روز و شبم شده شبیه سازیه تبعات تصمیمی (هر تصمیمی) که در آینده خواهم گرفت و نمیتوانم افق دلخواهم را متصور شوم کاری که سابقا در آن بسیار خوب بوده ام (من همیشه میتوانم هر ایماژی از آینده ام را خوشایند و خوب تفسیر کنم و تصویری راضی از خودم ترسیم کنم و موفق هم بوده ام تا به اینجای کار). القصه نشسته ام و میبینم اوضاع بسیار پیچیده شده است و من نمیتوانم بین دلخواه و آنچه صلاح است موازنه برقرار کنم چون اساسا نمیدانم صلاحم چیست حتی گیرم به دشواری بدانم دلخواهم چیست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر