۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

جهنم

قدمم
مسافت را
در کوچه‌ها لگدمال می‌کند
جهنّم درونم را
امّا
چاره چیست؟

[مایاکوفسکی]

۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

المپیک، روایتی از مدرنیسم

یکی از داعیه­های اصلی تفکر مدرن در تاکید کانت در این نکته نهفته است که در بر خورد با دهشتبارترین نیروهای طبیعی، آنگاه که آنها را والا و عظیم می­شناسیم باز در دل خود خویشتن را بالاتر و والاتر از آنها می­پنداریم. اصولاً تفکر مدرن علاقه دارد انسان را در مرکز عالم قرار دهد و آنرا فاتح آن معرفی کند. پس این بدیهی ست که انسان مدرن دائم در پی بیشتر کردن و وسیع تر کردن چیرگی­اش بر طبیعت و نیروهای طبیعی باشد.

این کوشش بشر برای مهار طبیعت در بازیهای المپیک آشکارا دیده می­شود، و همین باعث می­شود تا رقابتهای المپیک به عرصه­ای کاملا مدرن تبدیل شود.

المپیک و رقابتهای ورزشی که در سطح جهانی برگزار می­شود مجموعه­ای است از تواناییها و رکوردهای جدید بشر. این رکوردها و تواناییها سال به سال بهتر و بهتر می­شوند. ورزشکاران می­توانند از ارتفاع بیشتری بپرند، وزنه­های سنگین­تری را بلند کنند، مسافت بیشتری را در زمان کمتری بدوند، طول بیشتری را شنا کنند و بطور کلی تواناییهای فیزیکی­شان دائم در حال گسترش است. به این ترتیب آنها در بالاترین حد استانداردهای قدرت بدنی دنیا قرار دارند و از این منظر می­توان آنها را مدرن­ترین انسانها دانست.

نکته مهم اما اینجاست که آنها در بستری ساخته شده­اند و از جایی آمده­اند که در آنجا سال به سال مثلاً اوضاع بهداشتی بهبود پیدا می­کند، نوع تغذیه و برنامه غذایی کیفیت بهتری پیدا می­کند و خیلی چیزهای دیگر که همگی ناشی از پیشرفت آدمی و تکیه بر عقل اوست.

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

Till I Collapse

تمام راهها به سمفونی پنجم بتهوون ختم میشود!

۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

ترس

در بین انبوهی از نشانه­های غریب و نگران کننده­ی اطرافم؛ احساس می­کنم قرار است معصومانه فرو ریزم!

یک ربع بعد: دارم حسش میکنم، با تمام وجود!!

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

وضعیت دلزدگی

مواقعی هست که در رفتار و برخوردهایم مجبورم به شدت جلوی خودم را بگیرم! تمام تلاشم را می­کنم تا احساساتم را کنترل کنم و کاری نکنم که طرف مقابلم - که در اینجا بعضی از دوستانم مورد نظرم هست - رنجیده شود، ولی گاهی موفق نمیشوم. مشکل من آنجاییست که مدتها نتوانستم باور کنم در بین هم سن و سالهای خودم کودک واری نه اینکه به حکم شوخی و صرفا نوعی مسخره بازی باشد بلکه کاملا هم جدی و ریشه­ای و باور نکردنی وجود دارد. بدی­اش البته اینجاست که در انبوهی از نشانه­های بلوغ چه فکری و چه غیر آن نوعی کودکی یا بهتر است بگویم هیجان کودکی جوهره­ی اصلی رفتارشان میشود. و فرض کنید من این وسط گیر می­افتم که چگونه و چطور برخورد کنم! باید جدی باشم یا نباشم! اینکه الان طرف مقابلم در فاز کودکی­اش است یا نه! و اصلا شاید ایراد از من باشد. این قضیه و اینگونه رفتارها در دوستان نزدیکم و سردرگم شدن خودم اخیراً آزارم می­دهد. ناراضی از خودم و دلزده از آنها میشوم.

۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

در دفاع از پُست­مدرنیسم

گاه می­بینم که دیگرانی هستند که تفکر پست­مدرن را نوعی برگشت به ماقبل مدرن در نظر می­گیرند. و بحث از چیزی به عنوان بازگشت به سنت یا چیزی در همین مایه­ها را پیش می­کشند. می­توان تصور کرد پست­مدرنیسمی که سراپا برای تفکر رایج در بین ایرانیان سم است و خطرناک، چطور این امکان را می­یابد که به راهی برای وا ماندن هر چه بیشتر از حرکت دست و پا شکسته­ی ایران به سمت مدرنیته شود. این پندار هر چند ساده­لوحانه اما قابل دفاع است. مثلاً آنجا که پست­مدرن هر خوانشی از متن را به واقع نه رد می­کند و نه سعی می­کند جایگزینی برای آن پیدا کند بلکه شادمانه هر تاویلی را می­پذیرد، باعث میشود عده­ای پذیرش سنت و بازیابی گذشته را که مدرنیسم کاملاً آنرا کنار گذاشته بود و با آن سر جنگ داشت را از این طریق از پست­مدرنیسم نتیجه بگیرند. که در پاسخ می­توان گفت سنتی گرا بودن یا ما قبل ِ مدرنیست بودن وفادار بودن به «یک» سنت است و نه به همه سنتها. احترام به همه­ی سنتها و اینگونه تکثرگرایی عین جهان وطن بودن است و نه سنتی بودن. و یا در معماری پست­مدرن! در حالی که هیچکدام از نظریات ِ اجتماعی و فلسفی ِ پست­مدرنیست­ها هیچ وجه مشترکی با نظریات کسانی که امیدوارند عناصری از سنت را از نو ادغام کنند ندارند، معماری پست مدرن دقیقاً خواهان چنین بازگشتی است. معمار پست­مدرن غالباً تزییناتی را بکار می­گیرد که مدرنیسم دیگر آن را از مجموعه مدرنیست کنار گذاشته بود. اما باید توجه کرد که این نوعی تکثرگرایی است و با اینکه هرگز سنتی نیست با پست­مدرنیسم ناب فاصله دارد، چرا که «کثرت» در مقابل «وحدت» تنها بخشی از مضامین گسترده پست­مدرنیسم است. وانگهی استفاده پست­مدرنیسم از عناصر ماقبل ِ مدرن در کلیتی بکار می رود که همه چیز هست جز سنتی! ترکیب کردن، سرهم کردن و تفسیر بازیگوشانه­ی سنت سنتی نیست! به هر حال تمام این شباهتهای کم و بیش ظاهری ماقبل سنت با پست­مدرنیسم دلیلش فقط یک چیز می­تواند باشد و آن اینکه هر دو دشمنی مشترک دارند، یعنی مدرنیسم!

مهملات

- گویا شما امروز هم چیزی برای گفتن دارید، خسته نشده­اید؟
- نه عزیزم!

۱۳۸۷ مرداد ۲۵, جمعه

دیونیزوس و آپولون

اگر تا کنون شعری سروده باشید و یا اصلاً متنی زیبا و شوق آمیز خلق کرده باشید و یا اینکه نقاش هستید و شده است که ناگهان میل نقش زدن در وجودتان خزیده، یک چیز را خوب حس کرده­اید! درست قبل از سرودن شعر، قبل از حرکت دادن قلم مو روی بوم،حس و حالی موسیقیایی و سرخوشانه وجود آدمی را در بر می­گیرد، روح هنر از همانجا می­تراود. چیزی است از جنس زندگی از جنس حقیقت از جنس غریزه. وجه دیونیزوسی هنر همان جا در همان لحظه­ی تاریخی و ناب اتفاق افتاده است و بس! تا اینجا موسیقی­ست، باقی تلاشی آپولونی­ست برای تبدیلش به یک واسطه، چیزی ملموس برای دیگری به چیزی از جنس کلمه، به شکل مجسم، به شعر!

۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

هایکو - 8

کنارم نشست
برگ زردی
زمستان را تاب آورده بود...

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

بی­اعتنایی

در کل فکر نمی­کنم زنها اعتنایی به مزخرفاتی که ما مردها درباره­اشان سر هم می­کنیم داشته باشند! آنها در هر صورت کار خودشان را میکنند!

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

عملیات انتحاری

آنها آدمهای خوبی هستند...

به نظر آنها خدا خیلی مهربان است
ولی آنها از دست خودشان عصبانی­اند
آنها اصلا خودشان را نمی­بخشند
چرا که گاهی، فقط گاهی خدا از یادشان می­رود
ولی خدا همچنان مهربان است...

آنها به دیگران می­گویند که خدا خیلی مهربان است
ولی می­گویند که از دست خودشان عصبانی­اند
می­گویند اصلا خودشان را نمی­بخشند
چرا که اعتراف می­کنند گاهی، فقط گاهی خدا از یادشان می­رود
ولی خدا همچنان مهربان است...

آنها می­نویسند که خدا خیلی مهربان است
می­نویسند از دست خودشان عصبانی­اند
می­نویسند اصلا خودشان را نمی­بخشند
چرا که اعتراف می­کنند گاهی، فقط گاهی خدا از یادشان می­رود
ولی خدا همچنان مهربان است...

دانلود کنید:
Everybody knows - Leonard Cohen 5.13MB

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

مبادله

برای اينکه زنی به زندگی باز گردد کافی­ست مردی هلاک شود!

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

اولين باران ِ زمستانی

نيمکت کهنه­ی باغ
خاطرات دورش را
در اولين باران ِ زمستانی
از ذهن پاک کرده است!
خاطره­ی شعرهايی را که هرگز نسروده بودم!
خاطره­ی آوازهايی را که هرگز نخوانده بودی...

[حسین پناهی -
از کتاب افلاطون کنار بخاری]