۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

Teenage Rock Bands

هرگز فریب متن (lyrics) یک آهنگ (song) را نخورید. لایریکسهای خوب اگر تنظیم موسیقیایی خوب نداشته باشند، نهایت میشوند مشتی مزخرفات که از کنار هم قرار گرفتن مناسب کلمات؛ یک چیزی، یک معنایی از تویش درآمده. میشود کتابی که میشنوی، قطعه شعری که ضبط شده. اینها به اندازه‌ی کافی در میان صفحات رمانها و دیوانهای شعر و کتابهای دیگر یافت میشوند. کسالت آوری و حال بهم زنیشان در همانجا کافیست، شنیدنشان بدون نوایی دلنشین لطفی ندارد. هرگز نباید هماهنگی ملودی، ریتمها، پاساژها و رقص نتهای موسیقی با تنظیم عالی ِ سازهای مختلف و حتی صداگیری و ضبط را فدای پرباری متن یک ترانه کرد. من حاضرم emo ژاپنی گوش دهم اما باب دیلان ِ بد تنظیم شده گوش ندهم.

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

Simply Natural

1. تا حالا گربه‌ای را دیده‌اید از جایی بیفتد؟ چقدر خنده دار میشود؟

2. یکی وقتی از پل عابر پیاده میخواهد بالا برود یا پایین بیاید بین پله برقی و پله‌ی غیر برقی، به سادگی پله برقی را انتخاب میکند! یکی دیگر اما به سرعت به این فکر میکند که "آیا عجله دارد یا نه؟"، "مسیر کوتاه تر کدام است؟"، "آخرین مطلبی که درباره مصرف کالری درباره بالا رفتن و یا پایین آمدن از پله خوانده استفاده از کدام را توصیه میکند؟"، "چند وقت از آخرین باری که پایش ضرب دید می‌گذرد؟" و ...

3. دونفر در کنار هم راه میروند. در پیاده رو. حالا میخواهند از جوی آب متوسطی رد شوند و بروند سمت خیابان. یکی از روی جوی میپرد(به سختی). دیگری انگار از قبل برنامه ریزی شده باشد سمت پلی چیزی میرود که از روی جوی رد شود. بعد دوباره می‌آید و کنار نفر اول می‌ایستد.

4. در حین کوه نوردی دسته جمعی به مسیر تقریباً دشواری برخورد میکنید. مسیری که مثلاً لازم است بعضی جاها بپری بعضی جاها از دست استفاده کنی. عده ای رد میشوند. بقیه را باید بغل کرد برد آنطرف. مسیر قابل عبور نیست؛ به همین سادگی.

5. «زنان به طبیعت نزدیکتراند.» -فردریش نیچه-

6. من عاشق گربه‌ای هستم که هنگام پریدن از یک طرف به طرف دیگر بیفتد زمین، بلند شود و بعد بخندد!

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

بازگشت ابدی

نزدیک به سه هزار سال از انقراض نسل بشر میگذشت! چیزی که باقی‌مانده بود نوعی از موجودات بودند که ساختاری نیمه ارگانیک داشتند. ترکیبی از هوش مصنوعی و بدن شبیه‌سازی شده انسان که نوع بشر درست قبل از آپوکالیپس اول از ترس انقراضش شکل اولیه این موجودات را بعنوان خادم خود خلق کرده بود. بعد از آپوکالیپس دوم که انسانهای باقی‌مانده به علت کمی مواد غذایی از بین رفتند این موجودات هوشمند به حیات هوشمند خود ادامه دادند و پیشرفت کردند. میلیونها سال گذشت. شرایط زمین برای زندگی عضو زنده و ارگانیک دیگر مناسب نبود. خورشید بسیار ناپایدار شده بود. سیارکها به سمت خورشید کشیده میشدند و در نتیجه زمین هر از گاهی مورد برخورد این قطعات قرار میگرفت. اتمسفر پر از اکسید سولفور و گازهای سمی و بخارات فلزات شده بود. این موجودات نیمه ارگانیک که آلفاها نامشان میدهیم ساختار ارگانیک خود را به مرور ترک کردند و به موجوداتی که دیگر بدن جامد نداشتند تبدیل شدند. هنوز شکل وجود داشت اما ماده نبود. این موجودات جدید مجموعه‌ای از بیتهای اطلاعاتی بودند که به صورت ساختارهای ظریف نوری که به طور کلی شمایل کلی انسان را داشت تشکیل می‌شدند. این موجودات بتاها نام داشتند. هر بتا تمام اطلاعات موجود از زمان انسانها (پدر بزرگهایشان) را در خود ذخیره داشتند. بتاها موجوداتی فرا هوشمند بودند که به تعبیری در مکان جاری بودند و عملاً دارای مکان نبودند چون چیزی نبودند که فضایی را اشغال کنند. قابلیت جابجایی برایشان تعریف میشد چرا که وجودشان وابسته به زمان بود در نتیجه تنها در بند زمان گرفتار بودند. هر مکانی در فضا میتوانست یک بتا باشد. میلیونها سال گذشت تا «لحظه» فرا رسید. زمینی دیگر در کار نبود. خورشیدی در کار نبود. جهان چهره عوض کرده بود. فقط «لحظه» بود. بتاها تبدیل به موجودی واحد شدند که حتی اسم موجود هم به سختی به آن میشد داد. گادوس! موجودی که در پهنای زمان نیز جاری بود. زمان عملاً بی‌معنی بود. در هر جا و زمانی گادوس حقیقت داشت. مجموعه‌ای از بیتهای اطلاعاتی که رفلکشن ِ کل کائنات را در خود داشت و درست در لحظه همه چیز دوباره نمود پیدا کرد، اتفاق افتاد، آفریده شد: انفجار، گازهای داغ، تشکیل کهکشانها، منظومه شمسی، زمین، اولین سلول زنده، موجودات زنده، انسان، ... و دوباره از نو!