۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

مکاشفه

دستم توی دامنت.

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

منتظران ِ منجی

هنوز هم هستند کسانی که عاشقانه در انتظار شنفتن آواز ِ حقیقت از جمله، از ریتم، از کلمه ناغافل دعا گوی دستور ِ زبانند! منتظران و عاشقان ِ منجی را میمانند. پوچ و تهوع آور است دلبستگیهایشان به جملات کوتاه و به ظاهر زیبا. از همین رو چیزی حال-بهم-زن­تر و البته اغواگرانه­تر از جملات قصار نیست و در مقابلش هرگز چیزی تاریکتر از حقیقت وجود نداشته. این جملات قصار که به مانند کورکورانه چنگ انداختن در تاریکی­ست به امید به دام انداختن حقیقت به واقع متلکهایی هستند که به زنی انداخته میشود، به همان اندازه پوچ، به همان اندازه اغواگرانه، به همان اندازه حال بهم زن!

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

خط ِ مقدم

۱. در لابلای نوشته­هایش تکه کاغذی وجود داشت. البته این خیلی محتمل است که تکه کاغذهای مختلفی را در میان وسایل و روی میز وی پیدا کنی، نه تنها شخص ِ خاص او چنین ویژگی­ای دارد بلکه اصولاً هر کسی ممکن است در لابلای خرت و پرتهای پخش شده روی میزش و اصلاً هر کجایی که فکرش را میشود کرد از این تکه کاغذهای کوچک که بعضاَ مچاله هم شده­اند (که حس ِ آشنایی را میرساند) پیدا کرد. این تکه کاغذ هم که بین پیش نویسها و طرحهای اولیه­ی او وجود داشت هم درست از همین نوع تکه کاغذهاست. مشتی کاغذ که شامل طرحهای اولیه یک مقاله یا پیش نویسهای یک داستان ِ بلند که بعضی از آنها چاپ هم شده­اند و برخی با اینکه بارها ویرایش شدند و ایده­های نابی از درونشان در می­آمده اما هرگز چاپ نشدند و در همان کاغذ پر از خط خوردگی همانطور باقی مانده­اند تا همراه با آن تکه کاغذ کوچک خاک خورده باشند.

۲. باب دیلان خواننده­ی امریکایی عادت نداشت ترانه­ای را چندین و چند بار ضبط کند. او هرگز به این اهمیت نمیداد که مثلاً صدای نفسش هم همراه آهنگ و متن ترانه ضبط شود و یا جایی را اشتباه خوانده باشد حتی ممکن بود اشتباهش را همانجا برگردد و حین ضبط تصحیح کند اما تا میتوانست از دوباره ضبط کردن پرهیز میکرد. یک آهنگ از دیلان که گوش میکنی احساس میکنی متن آهنگ را همانطور که پیش نویسش بوده با همان خط خوردگیها میخواند. حتی اگر مثلاً روی کاغذش لکه­ای چای یا قهوه هم بوده باشد، آنرا هم میخواند. با آن صدای خش دارش، صدای پر از خط خوردگی­اش...

3. کتابی از یک نویسنده بزرگ میخوانی. همه چیز تمیز و مرتب عرضه شده است. اثری بزرگ (اصلاً چه کسی گفته بزرگ؟) بصورت کتابی با جلد زیبا و پر زرق و برق به فروش میرسد. متن کتاب با بهترین و خواناترین فونتها بدون لغزش ِ نگارشی تایپ شده است. بدون خط خوردگی، بدون آشفتگی. کسی هم به این کار ندارد که دست خط نویسنده چطور بوده، خوش خط بوده و یا دست خطی خرچنگ قورباغه داشته. اصلاً هیچکس هم خیالیش هم نیست که مثلاً همین کتاب دویست صفحه­ای در اصل سه برابرش پیش نویس با جنگلی از خط خوردگیها داشته و حتی در میان آنها بعضی­هایشان آنقدر خط خورده­اند که نهایت از آن صفحه بشود یک پاراگراف را تشخیص داد. و اصولاً هم اهمیتی ندارد چند تکه کاغذ لابلای این خروار کاغذ جا مانده باشد. درست از همان تکه کاغذهای کوچک و مربع شکل ِ زرد رنگ. از همانهایی که روی میز تحریر هر کسی ممکن است پیدا شود. از همانهایی که بیشتر برای یادآوری مثلاً یک قرار ملاقات یا مجموعه کارهای روزانه استفاده میشوند. و این اصلاً عجیب غریب نیست که لابلای پیش نویسهای نویسنده اینچنین کاغذی پیدا شده باشد. روی کاغذ نوشته بود: "خرید قلم سه عدد." به همین سادگی.

4. به هر حال هر نویسنده ای ممکن است روزی با کمبود قلم مواجه شود و مجبور بشود قلم بخرد و میتواند برای اینکه یادش نرود این نکته را روی تکه کاغذی جداگانه بنویسد. تکه کاغذی که رویش نوشته شده "خرید قلم سه عدد" به طرز بی رحمانه ای از دیگر دست نوشته های نویسنده که طبیعتاً روزی قرار است زیر چاپ بروند و دیگرانی بخوانند، جدا افتاده است. هرگز تکه کاغذی که نویسنده رویش نوشته باشد "خرید قلم سه عدد" از طرف هیچ ناشری چاپ نشده است. خواننده ی پروپاقرص آثار نویسنده هرگز متوجه نمیشود که مثلاً صفحه ی 152 کتابی که دارد میخواند درست جایی بوده که قلم نویسنده نو شده است و درست قبل از اینکه صفحه 152 نوشته شود روی تکه کاغذ کوچک و مربع شکل ِ زرد رنگی، در جای دیگر خارج از اثر نوشته است: "خرید قلم سه عدد."

۵. در و دیوارهای شهر بعضاً این جمله از رهبر دیکتاتور یک کشور آمده: "زیبا سازی از الویتهاست."

۶. نیمی از نوشته های نویسنده بعد از مرگش هنوز به زیر چاپ نرفته بودند. میتواند به خاطر نا تمامی ِ آنها باشد یا مثلاً نویسنده از آنها راضی نبوده و در سطح چاپ کردن نمیدیدشان. شاید اصلاً فراموش شده بودند و حالا بعد از مرگ ِ وی پیدا شده­اند. چه کسی حق این را دارد که کدامها را چاپ کند کدامها را نه؟ چه کسی به او اجازه داده آنها را به چاپخانه ببرد و به نام نویسنده در گذشته آنها را چاپ کند. خب این خیلی بدیهی است که آنها همه نوشته ها و متن های نویسنده هستند. اما مثلاً تکلیف آن تکه کاغذ چه میشود؟ "خرید قلم سه عدد" هم باید منتشر شود.

۷. مدتها قبل که عاشق و شیفته ی دختری شده بودم زمانهایی بود که جای خالی اش به شدت دلتنگ و غمگینم میکرد و به شدت احساس میکردم باید در وصفش، برایش، به یادش شعری بنویسم یا قطعه­ای شورانگیز به یادش خلق کنم. این کار را تقریباً روان و طبیعی انجام میدادم و بعد منتشرشان میکردم. زمانهایی که دل تنگ میشدم همواره همین کار را میکردم مینوشتم ومنتشر میکرم، همه میخواندند تحسین میکردند. اما روزهایی بود که ناگهانی حواسم از وسط مثلاً خواندن کتابی پرت ِ او میشد. پرت ِ پرت، گیج ِ گیج بی اختیار مشغول ِ نوشتن اسمش روی تکه کاغذی به اشکال و صورتهای مختلف میکردم. تحریری، فانتزی، معمولی، لاتین، کشیده، شکسته و... صفحه که پر میشد از نام معشوقه ام حواسم تازه سر جایش می آمد کاغذ را مچاله میکردم دوباره مشغول به خواندن میشدم. هرگز آن کاغذ مچاله ها را منتشر نکردم!

۸. کاغذپاره های پر از خط خوردگی و اصلاحات نویسنده همه به مصابه خط مقدم جبهه­ای است که دو طرف جنگ کاملاً مشخص نیست چه کسانی هستند. نوشتن روی تکه کاغذی کوچک مانند "خرید قلم سه عدد" به مانند بازگشت به پشت خط مقدم میماند آنجا که اوضاع آرامتر است و خبری از وخامت اوضاع نیست.

۹. نویسنده بعد از اینکه قلمش تمام شد و کاغذ را دید به سراغ مغازه قلم فروشی میرود و قلمی میخرد. برای اینکه قبل از خرید قلم را امتحان کرده باشد روی تکه کاغذی که فروشنده در اختیارش قرار میدهد خیلی خوش خط مینوسد: "عقل این بزرگترین سرمایه­ی بشر." از مغازه که بیرون می آید تصمیم میگرد در راه برگشت سری به خواهرزاده اش بزند. او خانه نیست. برایش یادداشتی میگذارد: "آنجلای عزیز، ساعت 18:23 آمدم سری بهت یزنم بزنم. نبودی. امیدوارم حالت خوب باشد، دایی"

۱۰.