۱۳۸۶ تیر ۱۲, سه‌شنبه

مراسم خر بودن

چند روز پیش بر حسب تصادف متوجه شدم مراسم خاک سپاری مهستی خواننده شهیر ایرانی بطور مستقیم از یکی از شبکه های ماهواره ای که یادم نیست اسمش دقیق چی بود، پخش میشود. با اینکه هیچوقت علاقه ای به مراسم خاکسپاری و امثالهم نداشتم، برایم جالب آمد که ببینم این نوع مراسم در خارج از ایران که توسط عدﻩای ایرانی برگزار میشود چه تفاوتهایی با نوع داخلی آن دارد. در حین پخش مراسم مجری برنامه ایمیلهایی را که دریافت کرده بودند را می خواند. هرگز ندیدم و البته انتظاری هم نداشتم کسانی که وقت خود را صرف نوشتن نامه یا ایمیل زدن به این برنامه ها ﻤﻰکنند دو کلمه حرف حساب هم میان حرفهایشان پیدا شود، آنهایی که تلفنی تماس می گیرند که بماند. خلاصه آنکه هیچوقت باعث نشدند لحظه ای به ایرانی بودنم افتخار کنم که حتی چیزی جز شرمندگی برایم نداشتند.
مجری برنامه به نامه ای از یک پزشک مقیم ایران رسید. امیدوارم منو ببخشید که لحظه ای خیال کردم اینبار قرار است چیزی بهتر از دیگر نامه ها بشنوم و امیدوار بودم اینبار پزشک بودن بر ایرانی بودن ذره ای اثر گذاشته باشد و به لطف آن چیز خوشایندتری بشنوم.
در نامه نوشته بود: "...چقدر دوست داشتم منم زیر اون تابوت باشم، منم تابوتشو میکشیدم، حتی حاضرم خرش باشم، خر کالسکه حمل کننده تابوت بودم، خرش بودم..."
من نمیدانم چرا وی اینرا نوشته، چرا خودش را انقدر کوچک و حقیر کرده، چرا برای خودش ارزش قائل نیست، من نمی خواهم بدانم چرا میخواهد خر باشد، من نیمخواهم بدانم کسی که برای خودش ارزش و احترامی قائل نیست چگونه میتواند برای دیگری احترامی قائل باشد، من نمیخواهم بدانم چرا میگویند مشت نمونه خروار است، نمیخواهم باور کنم که درست میگویند، نمیخواهم باور کنم که ما هیچی نیستیم، که همان خریم، نمیخواهم بدانم چرا بعد از اِن هزار سال تمدن و فرهنگ اینطوری هستیم، نمیخواهم باور کنم در این اِن هزار سال کوفت و زهرمار هم همان خر بودیم، نمیخواهم باور کنم که همان خر هم نبودیم و نیستیم. ما ایرانی هستیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر