«سادگی» يا چيزی در همين مايهها مفهومی است که اخيراً در ميان جوانان ايرانی (لااقل در ميان دوستان من) فرم جالبی پيدا کرده. تبديل شده به مفهومی که آن-طور-بودن ارزش به حساب میآيد و معياری شده برای خوب بودن يا بد بودن ديگران، اعتماد کردن يا نکردن و غيره. که البته هيچ تعريف دقيقی هم در کار نيست گويا يک چيز پذيرفته شده و توافق همگانی در ميان همه است. در مقابلش هم مفهوم ديگری را به نام «زرنگی» قرار میدهند و آن را ضد ارزش معرفی میکنند! راستش من يکی نمیفهمم اين زرنگی يعنی چه ولی تا آنجا که دستگيرم شده يک چيزی در همان مايههای «آب-زير-کاهی» يا مثلاً «نقش بازی کردن» يا چيزهايی از همين قبيل است. و شروع میکنند در بارهشان صحبت کردن، وبلاگ نوشتن و کلاً مطرح کردن اين موضوع که اين آدما فلان و بهمانن، که آی انسانيت کجايی، آخ عشق و دوستی پس چرا نيستی، وای چه ما بديم (زرنگيم) بياين خوب(ساده) باشيم و همان طور که گفتم يکجوری ساده بودن را برابر با خوب بودن در اين دنيای به قول خودشان گند گرفته میگذارند. اخرش هم تأسف میخورند که اول خودشان بعد دور و بریهايشان همه و همه بدند. که البته اين کليت ماجراست چون تنوع در اين تبليغات بسيار زياد است.
راستش را بگويم من مدتهاست به اينگونه شعارهای اخلاقی و خلاصه به اين قبيل چيزها بدبينم. چون میدانم خيلی اوقات اينجور ایدئولوژی گرايی میتواند نوعی پيلهی محافظتی، نوعی نيرنگ طبقاتی باشد. یک مثال واضح و خیلی معمول برایتان میزنم حالش را ببرید: مثلاً فرضاً شما پسری هستيد که میخواهيد مخ دختری را بزنيد، و اتفاقاً عاشقش هم شدهايد و حالا به هر دليل مسخره يا شرم آوری به نتيجه مطلوب نرسيدهايد و دليل عمدهاش هم اين بوده که طرفتان برايش همين سادگی خيلی مهم بوده و او هم مثل خیلی های ديگر آنرا در کسی نديده، و حالا شما تبديل به آدمی میشويد که از اين ارجيف سر هم میکند، تا شايد اين ترفند بگيرد و خلاصه آخرین تیرتان را هم اینگونه میزنید. دليل تمام اين کار ها خيلی واضح است؛ و آن اينکه شما تمام اين تبليغات را میکنيد تا باز فقط به هدف مطلوب برسيد، به همين واضحی، اگر دقت کنيد با اين تفاسير نه تنها شما از همان سادگی که تبليغش را میکرديد فاصله داريد که حتی به آدمی زرنگ هم تبديل شدهايد. در بد مخمسهای گير کردهايد! افسوس که دختر ماجرا وضعش از شما بدتر هم هست. چون باز شما آنقدر ساده و احمق بودهاید که باور کردید طرفتان واقعا این چیزها برایش مهم است.
آدم میتواند بپرسد چرا که نه؟ مگر ما آدمها همواره غیر از این میکنیم؟ اراده معطوف به قدرت هم یعنی همین، حتی در سختترین و نامتعادلترین شرایط هم این میل هست.
چيز هايی هستند، مفاهيمی هستند که اصولاً ماهيتشان جوريست که وقتی بهشان گير میدهید فورا در موقيعتی قرار میگيرید که خودتان درست روبروی آن موضوع یا آن مفهوم ایستادهاید و اولين نفری که مورد اتهام واقع میشود خود شما هستید. میدانيد ور رفتن با اينجور مسائل يک جورايی خطرناک است. خطرش البته در اين است که فقط ممکن است تمام کاسه کوزه سر خودتان خراب شود. کاسه و کوزهای که در هر صورت از قبل سرتان خراب شده. شما اصلاً این چیزها را میگویید تا شر کاسه کوزهها را از سرتان کم کنید، ولی افسوس! اين بحث البته ماهيت روانشناسيک دارد، آخر فرويد و تمام شاگردنش بیکار نبودهاند که بيايند آبروی آدمها را بريزند، آخر میدانید آنها يک چيز را خوب فهميده بودند و آن اينکه اصلاً آبرويی در کار نبوده. يکی از همان چيزها همین زرنگی و سادکی است که به طور خيلی واضح انسانيت و امثالهم را نشانه میرود و بدتر گند میکشد به همه چی.
در این باره خیلی بیشتر میشد نوشت، حالشو نداشتم! بعدا حتما بازم مینویسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر