۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

Stolen Bedroom

دستم از زیر پتو افتاده بود بیرون و از لبه تخت آویزان بود! هوای اتاق نسبت به زیر پتو سرد بود و من نمیتوانستم باور کنم که برای اولین بار از سرما بیزار شده ام. همینطور که در حالت خواب و بیداری داشتم فکر میکردم که آخرین باری که از سرما متنفر شده بودم کی بوده است... متوجه صدای قطرات باران که به شیشه پنجره برخورد میکرد شدم. صبح حقیقتاً زیبایی بود. دلم هورری ریخت و من متوجه شدم...!بله حقیقت داشت، من از تخت یک نفره ام بیزار بودم...!

۱ نظر: