۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۷, جمعه

توهین به خواننده

وقتی در نوشته قبلی نوشتم "نوشتن یعنی دیگران" تصمیم گرفتم که بیایم و بیشتر توضیح بدهم. هر چند از توضیح دادن چیزی آنقدرها لذت نمی برم و بیشتر تمایل دارم در ادامه نوشته یا گفته ام اضافه کنم. اصولا اگر کسی از من توضیحی بخواهد بی حوصله و تا حدی خشمگین میشوم. همواره اینگونه بوده ام که اگر حرفی زده ام یا چیزی نوشته ام دیگری هر طور بفهمدش و بخوانتش برایم حقیقتا فرقی نداشته: لابد آنطور که او خوانده معنا میداده است دیگر. با این اوصاف ترجیحم این است بیایم و در ادامه این جمله "نوشتن یعنی دیگران" چیزهای بیشتری بنویسم. نکته این جاست که تا همین جا که شما این چند خط را خوانده اید به طرز بسیار رضایت بخشی (برای خودم) توانسته ام این را برسانم که نوشتن حقیقتا یعنی دیگران! من این قضیه را احتمالا به مدلهای مختلف میتوانم "توضیح" بدهم اما تمام تلاشم را میکنم این کار را نکنم و به هر نحو ممکن انجامش ندهم. چرا که توضیح خود به نظرم دیگرانی را در بطن خودش فرض میگیرد (چرا که کسی برای خودش توضیح نمیدهد)...دقت کردید؟ همین جمله اخیر که یک نوع توضیح در پرانتز بود کاملا برای دیگران نوشته شده است: چرا که نویسنده این متن هرگز لازم نمیبیند که خودش را روشن کند. حقیقتا وضعیت گیج کننده ایست! آیا نباید "نوشتن یعنی دیگران" را در محیط غیر دیگرانی توضیح داد؟ اینطور به نظر میرسد هر چیزی را که بخواهی در فضای دیگرانی توضیح دهی قبلا دیگرانی اش کرده ای و این اساسا احمقانه به نظر میرسد که چیزی را که از همان جنس است را بخواهی با همان جنس بفهمانی. اول همان جنس را بفهمان! اما با چه؟ با خودش؟ اما حکایت این اضافه (حتی دیگر اسمش را هم نمیخواهم نوشته بگذارم) ((حواستان به نوشته پرانتزها و ماهیت دیگرانی اشان که دارید؟)) چیست؟ آه کاش میشد انگشت وسطم را نشانتان دهم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر