۱۳۸۵ دی ۱۳, چهارشنبه

چند کلمه ای درباره موسیقی

شايد موسيقی را زبان بلاواسطه احساسات دانستن اغراق باشد. بطور مثال بتهوون هرگز قطعه اي مثلاً سمفونی اروئيکا را يکباره تصنيف نکرد. بلکه در طی مدت زيادی مثلاً يک الی چند سال، هر از گاهی به آن چيزی اضافه ميکرد ( چه برامده از احساس چه غیر آن ) که مجموع آنها روی هم سمفونی اروئيکا را تشکيل داد. در واقع يک قطعه موسيقی تشکيل شده است از بيشمار شروع! وانگهی شخص بتهوون بعد از اتمام هر قطعه به ويرايش و بازبينی آن با توجه به تجربه هايی که تا آن زمان در زمينه رنگ آميزی لحن و آوا بدست آورده بود دست ميزد. اصولاً اين خود ذهن بود که نخست معانی را به صداها بخشيد! درست مانند معماری که به همين نحو به روابط ميان خطوط و احجام معنا بخشيد، اموری که در ذات خويش با قوانين مکانيک کاملاً بيگانه اند.
با اين احوال چيزی که برای اين هنر باقی ميماند آنقدر هست که آنرا ژرفترين هنرها و هنر اول بنامند. هنری که از نظر من فاصله زيادی با بقيه انواعش دارد. کيست که بتواند تأثيری ژرفی که يک قطعه زيبا بر انسان ميگذارد را انکار کند؟ تأثيری که شايد زيباترين آثار داوينچی و يا دراماتيکترين نوشته های شکسپير هم به پای آن نرسد. چنان تأثيری که ميتواند سازهای مابعدالطبیعه را که مدتها بی صدا مانده يا شکسته بودند را فرضاً در شخصی همچون من که خود را از هر آنچه مابعدالطبيعه است آزاد کرده به ارتعاش درآورد. يا همان حالات معنوی به من دست دهد که مهرداد عزيزم قبلاً به آن اشاره کرده بود.

چیزی را در اولین نوشته این وبلاگ از قلم انداختم:

...و به نام هنر که تحمل سختیه زندگی با آن آسان میشود، به نام موسیقی که عمیقترین آنهاست و زندگی بدون آن اشتباه است...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر