۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

Random Access Memory

«راستش من همیشه تمام تلاشم را میکنم تا در ذهنم هیچ چیز سر جای خودش نباشد!» البته شما عاقلید و میدانید اینطور سخن گفتن چقدر ابلهانه است! آخر ذهن کجاست و اصلاً چیست که حالا بخواهد تویش چیزهایی باشد که میتوانند «حرکت» کنند و جایشان را عوض کنند؟! اینکه آدم انقدر دست و دل بازانه سعی کند همه چیز را فرمولایز شده کنار هم بچیند و بعد هم معنایی از آن بیرون بکشد حقیقتا بی‌رحمی‌ست مخصوصاً برای کسی که همین چند لحظه پیش ادعا کرده است که در ذهنش هیچ چیز سر جایش نیست! به همین دلیل امیدوارم سعی نکنید چیزی بیشتر از این جمله و معنای ظاهریش را مراد بگیرید. نهایت این است که معنا و مفهموم حرکت را منظور داشته ام. چون دقیقاً این جمله در بافت و زمینه‌اش با چیزی که من میخواهم بگویم جور است. اصلاً قضیه این است که من حقیقتاً در ذهنم هیچ چیز سر جایش نیست. یعنی در واقع هیچ چیزش جای مشخصی ندارد. حالا اینکه این را از کجا فهمیدم باید بگویم نمی‌دانم. اگر می‌دانستم احتمالاً نمی‌آمدم اینها را بنویسم. تازه دانستن اینکه من اینها را از کجا می‌دانم با اینکه ادعا کرده باشم هیچ چیز در ذهنم جای مشخص ندارد هم جور در نمی‌آید. من فقط میدانم. اما نکته اصلی‌تر در همان جایی نهفته است که به آن دقت نکردید! چطور امکان دارد من در حال «تلاش کردن» باشم تا چیزی در ذهنم سر جایش نباشد؟ البته این نمی‌تواند غلط باشد. آیا به نظر میرسد من از قبل برای این کار نقشه کشیدم؟ نه لزوما، من فقط تلاش میکنم. دیگر چرایی و چگونگی‌ش را نمی‌دانم. ماجرا هم درست اینجاست من فقط انجام میدهم، من فقط میدانم همین و نه بیشتر. بخاطر همین هم هست در ذهنم هیچ چیز جای معینی ندارد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر