۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

خون

یادم نمیاد کسی تو عمرش عصیانیت منو دیده باشه! یا اصلا کسی بتونه تصور کنه که من یه روزی سر یکی عربده بکشم یا گلوی یکی رو بگیرم و تا مرز خفه شدن فشار بدم. اگه همیشه از خودم نمیترسیدم شاید بارها این اتفاقات می افتاد. خوشحالم که همه چیز به سمت مخالف سوئیچ شده و از من یک آدم خوشرو و ملایم و کسی که همیشه لبخند رو لبشه ساخته! اما درست نکته همین جاست...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر