۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

قضایا

نوشتنمان نمی‌آید ولی دلمان گیر است که بیاید. میلمان به نوشتن است اما دستمان به قلم نمیرود اگر هم میرود چیز درخوری نمی‌تراود یا شاید هم ما دیگر به این سادگیها ارضا بشو نیستیم. قضیه چیست؟ حَشر ِ نوشتن داریم، کمرش را نه! عرق خودمان را هم که در می‌آوریم آه و اوه ِ متنمان در نمی‌آید. قضیه مالیخولیایی هم هست البته. وسواسمان در انتخاب واژه‌ها به حد نهایت و حال بهم زن ِ خود رسیده جانمان در می‌آید تا مطمئن شویم چه ترکیبی کجا مناسب است. سابقاً عادت داشتیم متن از دستمان در برود این بار اما دستمان هم نمی‌آید که حالا بخواهد در هم برود. القصه دچار یبوست زبانی هم شده‌ایم!

۳ نظر:

  1. بی ادب!

    مشکل از اندازه است. کوجک شده. برای همین آه و اوهی درنمیاد!

    قلمت را میگویم...

    قلمی که در محاسبات مهندسی بچرخد، روز به روز از قد ادبی اش کاسته میشود!

    پاسخحذف
  2. هیچ کدوم، شیر موز با پسته!

    پاسخحذف
  3. حس ناشناس ماها رو خوب نوشتی منم الان مثل توام مرسی به خاطر اینکه بهم سر می زنی بهترین آرزوها رو برات دارم عزیزم امیدوارم روز به روز موفق تر شی دست زندگی رو بگیر رو باهم برین قدم بزنین

    پاسخحذف