۱۳۸۵ آبان ۲۸, یکشنبه

اشک تمساح

وقتی يک پسر فال فروش ميبينيم دلمون به رحم مياد. وقتی ميبينيم روزانه جنگ باعث کشته شدن هزاران آدم بيگناه ميشه اشک تو چشمامون حدقه ميزنه. وقتی زلزله باعث بيخانمانی يه عالمه آدم ميشه، وقتی مبيبينم کسی نيست به دادشون برسه...وقتی اون بچه های سرطانيو ميبينيم که کسی نيست کمکشون کنه...وقتی اون فقيری رو که تمام زندگيش تو به چنگ اوردن يه تيکه نون خلاصه ميشه...قلبمون به درد مياد، خيلی ناراحت ميشيم، اشک ميريزيم، ابراز تأسف ميکنيم...بعدش فحش میدیم به همه اونایی که انسانیت حالیشون نیست، به اونایی که باعث و بانی این چیزا بودن.

هيچ اعتراضی نيست. مطلقاً. اينا خيلی طبيعيه. ولی به خودمونم دقت کنيم. فکر کنيم ببينيم به چه کسی بايد اول از همه فحش داد؟ يه لحظه، فقط يه لحظه فکر کنيد روزانه باعث درد و رنجش چند نفر ميشيم فقط برای بالا رفتن هر چيز مزخرفی به اسم اعتبار، قدرت يا از اينجور چيزا. چند بار حق آدما رو ضايع کرديم. چند بار بقيه رو به هيچ تبدیل کردیم. عقده هامونو چطوری سر بقیه خالی کرديم. ببينيم چطوری با پخش يه فيلم به راحتی باعث رسوايی آدما ميشيم، باعث نابوديشون ميشيم. دروغ نگيم، تا حالا چند بار بخاطر هدفهامون بقيه رو وسيله قرار داديم؟ چقدر خونخوار بودیم، گرگ بودیم؟ شده وقتی به همه ميگيم خودخواه يه نگاه بندازيم ببينيم که ما هم کمی از اون نمياريم؟ تا حالا کسی رو بدون اينکه تلافيشو يه جوری سرش در نياريم بخشيديم؟ نه معلومه که نمیتونیم ببخشیم...

خب یکی بگه انسانیت یعنی چی؟ انسانيت فقط شده گريه کردن برا اين و اون، هر که بهتر بگرید، انسانتر...اشک تمساح، اين است انسانيت ما...چه مايه افتخاری...!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر