[آپوکالیپس]
ای سادگیِ مقدس...
۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه
من اگر بخواهم - 1
من اگر بخواهم میتوانم در راه خانه به دانشگاه آنقدر غرق کتاب خواندن باشم که نبینم سر راهم روی پل عابر پیاده پسری فال فروش نشسته و بخورم بهش و تمام هیکلم پخش زمین شود تازه بعدش هم داد و هوار کنم بگویم: "آخه بچه جون اینجام جای فال گرفتنه؟"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر