۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه
فاصله
از خیالم گذشت که هر زنی به یک تابلوی نقاشی میماند. هر چه به آن نزدیکتر میشوی دشوارتر میفهمیاش و دنیای دیگری پیش رویت قرار میگیرد، میشود عرصهای از بینهایت جز. همانطور یک تابلوی نقاشی از فاصلهای نزدیک چیزی جز مشتی نقطهی رنگی وخطوطی که ظاهراً فاقد کیفیت هنریاند نیست. اما همین که شروع به فاصله گرفتن میکنی کم کم زیباییش را درمیابی و تازه متوجه میشوی که چطور آن نقاط رنگی ِ پراکنده و خطوط در هم-بر-هم در واقع مثلاً دسته گل زیبایی روی کلاه دختر بچهای بوده. اما فاصلهی مناسب چقدر باید باشد؟ فاصلهای که دیگر تمام جزئیات ریز و درشت در چارچوب تابلو نقاشی و زن به یک کلیت واحد و زیبا رسیده باشد. میگویند فاصله مناسب همان فاصله نقاش است تا تابلو. یعنی طول یک دست. اما بعضی نقاشان به این امر آگاهند و اثر خود را طوری میکشند که یا باید از آن دور ِ دور شوی یا به آن نزدیک نزدیک شوی تا اوج تصویر تابلو برایت نمایان شود... حالا که به اینجا رسیدم دلم میخواهد بگویم هر زنی به یک تابلوی نقاشی به سبک امپرسیونیسم میماند. نقاش امپرسیونیست ازهمان حیلهی دست کاری فاصله برای خلق اثرش بهره میگیرد. اما نقاش یک زن کیست؟ او کجای اثرش ایستاده؟ وه که چقدر فاصلههای راستین دیریابند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر