امروز بیش از هر روز دیگری در شهر زندگی کردم! صبح در دانشگاه حاضر بودم و سر کلاسها شرکت کردم. بعد از آن پس از طی یک مسیر تقریباً طولانی با تاکسی و پس از سر زدن به مغازه ساز فروشی سر کلاس موسیقی حاضر شدم. کلاس که تمام شد در دانشکدهی هنرهای زیبا سر قراری رفتم. بعد از آن قبل از آنکه به بانک بروم به چند مغازه کتاب فروشی سری زدم. درجایی دیگر در رستورانی غذا خوردم. بعد از آن به سمت تئاتر ِ شهر راهی شدم و از تئاترهای روی صحنه آگاه شدم. در آخر به مطب دندان پزشکی رفتم. اینها همه منهای تمام پارکها و پیادهروهاییست که از آنها عبور کردم. بگذریم از تمام جزئیات ریز و درشتی که در تاکسی و در گوشه و کنار مسیرم از ماجرای دختر رانندهی تاکسی گرفته تا دعوای دو فروشنده وسط خیابان و همینطور تمام دخترهایی که با دقت ورندازشان کردم است. امروز میان عوامالناس، میان غوغا، میان مردم در شهر بیشتر از هر وقت دیگر زندگی کردم و شهر را مصرف کردم.
شهر پیش از هر چیز زهدان و ماتریسیست که زندگی افراد - که بهتر است از ترکییب امرار معاش استفاده کنم - در آن شکل میگیرد و معنا مییابد. زندگی در خانه و ساعاتی که در خانه بعنوان محلی که بیشتر ساعات عمر در آن میگذرد و ابتدا و انتهای یک روز کاری یا غیر کاری به خانه و یا جایی شبیه آن ختم میشود، خود بخش و قسمتی از زندگی در شهر است. زندگی شهری مجموعهای از اشکال مختلف زندگی در مکانهای گوناگون و بی پایانی که در گوشه و کنار شهر وجود دارد است. اشکالی که قویاً به مکانی که در آن هستید وابسته بوده و با توجه به کیفیات و کارکرد اجتماعی آنها به عنوان قسمتی از نقشهی شهر متغیر هستند. بعنوان مثال نقش شما در محل کارتان در فلان محله و خیابان بعنوان بخشی از زندگی شهری با هنگامی که در مطب پزشک یا صف نانوایی هستید، کاملاً متفاوت است. فقط همین قدر بخاطر بیاورید که نوع گفتگوی شما با رانندهی عبوس یک تاکسی از یک طرف و از طرف دیگر با دوستتان در دانشگاه چقدر متفاوت و اساساً از دو جنس و دو نوع مختلف میباشد. این میان گوناگونی و فراوانی ِ مکانهایی که در آن حضور داشتهایم و افزونی ِ تغییرات ِ مداوم نقشهایی که در هر کدام از این محلها مجبور به پذیرفتنش هستیم، هر چه بیشتر به مفهوم ِ نهایی زندگی شهری، زندگی در شهر و مصرف ِ شهر نزدیک میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر