۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

ندای آزادی


نوشتن در این مواقع شاید سخت‌ترین ِ کارها باشد. حقیقتاً نمیشود و نمیتوانم با مشتی کلمه حالی را که از خبر ِ کشته شدن ندا آقا سلطان نصیبم شد بنویسم و بیان کنم. کمتر از آنی هستم که لایق چنین و چنان نوشته‌های باشم. دل شکسته است و کلمات و من هر دو نالایق! چند روزی گذشته است و من هنوز تاب تحمل دیدن آن فیلمی را که لحظات آخر زندگی ندای عزیزمان را نشان میدهد ندارم. آن چند ثانیه‌ای که گویا نیمی از مردم دنیا با چشمانی اشک آلود تماشایش کرده‌اند. نه! من یکی تحملش را ندارم. دل و جانم درمانده‌تر از آن است که به تماشای آن بنشیند و شرمسار از وجود سالمش نشود. صورت ناز و آغشته به خونش که جلوی چشمانم می‌آید به تنهایی کافیست که دنیا بر سرم ویران شود.

وای بر تو ای پیر جماران...

به قول دوستی:
"جسم کاملی داریم فدای آزادی"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر