۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

نفست را بکش

گئورگ لوکاچ ِ جوان زندگی را بصورت یک طیف میبیند. از نظر وی زندگی را میشود روی يک طيف این طور دید: در يک سر طيف زندگی روزمره قرار دارد و در سر ديگر آن بخشی که وجه تمايز انسان و حيوان است قرار دارد، يعنی تنش ها و کنش هايی که از تفکر و انتخاب برميخيزند. در آنسویی که زندگی روزمره قرار دارد آدمی فقط به براوردن نياز ها می پردازد بدون اینکه اساسا کنترلی روی آنها داشته باشد، به بیان دیگر این نیازها هستند که آدمی را براورد میکنند. يعنی اين نياز ها هستند که بر ما چيره میشوند. اينجا دیگر چند قدمی بيشتر تا حيوان شدن نمانده. و مگر ابتدا پیش از هر چیز حیوان نیستیم؟ در طرف ديگر اين طيف همانطور که اشاره شد درست نقطه مقابل سر ديگر است. يعنی همان تنش و کنش های ناشی از تفکر و انتخاب. بخشی که عقلانیت (وجه تسمیه انسان و حیوان) در حال کار کردن ِ شدید است. آن بخش انسانی و ایده الی که پر است از ارزشهای زیبای انسانی و اخلاق. شايد بتوان گفت که برترين قسمت اين سر طيف همان زمانی است که زندگی روزمره و غرق در نياز ها فدای ارزش های انسانی ميشود یعنی وقوع تراژدی. حقیقتا اين قسمت تأثير عميقی تا کنون بر آدمی نهاده تا جاييکه موجب جوشش شعر و عالی ترین نوع ادبیات تراژیک جهان شده است. جاهاييکه قهرمان از جان خود برای تحقق ارزشهای انسانی ميگذرد و خود را فدا ميکند. خودی که در یک سمت طیف حاوی غرایز و لذایذ ناشی از ارضای آنها قرار دارد. یعنی پس در انتهای اين سر طيف جايی است کهآری گفتن به اصل زندگی انسانی در گرو نه گفتن به زندگی گرفتار نيازهاست. لحظه هايی که تصديق ارزش حيات به بهای مرگ تمام ميشود.

اصل بنيادی فلسفه اخلاق تئودور آدورنو در اين قاعده به ظاهر ساده اما سهمگين خلاصه میشه که "زندگی بد را نميتوان خوب زيست". در صورتیکه ما همه میخواهیم خوب زندگی کنیم اما چطور؟ مثالی بزنم، وقتی هوا بد است کسی نميتواند (ادعا کند) هوای خوب تنفس (می)کند. جايی که هوا بد است، هوا بد است و بزرگترين دروغ اين خواهد بود که بگویی حال من خوب است چون بلدم خوب نفس بکش. اینکه در هوای بد کسی خوب و عمیق نفس بکشد هر چه بیشتر هوای بد را فرو میبرد و در نتیجه به تخریب دستگاه تنفسی اش سرعت بخشیده.

در میانه های طیف لوکاچ ماجرای جالبی در میان است. نقطه ای که هم غرایز و نیازها و هم ارزشهای انسانی در یک رقابت تنگاتنگ قرار گرفته اند. در این میان تنها یک منطق حکم میراند و بس. منطق مصالحه. در کشاکش براوردن نیازها و تحقق بخشیدن به ارزشهای انسانی از طرف دیگر مدام تن به مصالحه و سازش میدهیم. اما همواره یک معیاز هست که یک ریز در گوشمان میخواند که تا چه حد گوش به نیاز بسپاریم و تا کجا دل به آرمان بدهیم و متناظرا تا چه حد از نیاز چشم بپوشیم و تا چه مایه پا روی ارزشها بگذاریم. آن معیار چیزی نیست جز بی واسطه ترین و واقعی ترین نوع میل و رانه یعنی زنده ماندن پس منطق مصالحه آدمی را به سمت اول طیف زندگی را میکشاند. از طرف دیگر در میان میل به زیستن فریبنده ترین میل آدمی ایستاده است. میل به آزادی. به آزادی وجدان. میل به آزادی برخلاف میل به زندگی زندگی را به شدت به سمت دیگر طیف یعنی سرزمین ارزشها و وقوع تراژدی میکشاند. اما هنگامی که از تو میخواهند به گناه نکرده اعتراف کنی و در عوض زنده بمانی لازم نیست زیاد فکر کنید همین که دست از این کار بیهوده (فکر کردن را میگویم) برداری منطق مصالحه ترتیب همه چیز را میدهد. این یعنی در هوای بد هم میشود نفس کشید، خوب و بدش بماند؛ مگر ما زندگان هم جز این میکنیم؟ به راستی درست است که آزادی وجدان در اکثر قريب به اتفاق موارد ثمری جز افزايش رنج ندارد. يا به قول داستايفسکی: "برای آدمی هيچ چيز فريبنده تر از آزادی وجدان نيست، و در عين حال هيچ چيز هم مايه رنجی بيشتر از آن نيست.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر