اول از هر چیز همین اول کاری منظورمو از «اصالت» مشخص میکنم. اصالت در اینجا نه بار منفی دارد و نه بار مثبت، نه خوب است نه بد یا به بیان دیگر هر دوست. همینطور «اصیل». چیزی که اصیل است لزوماً چیز خوب یا بدی نیست. منظور از اصالت بیشتر مجموعه رفتارها و اخلاقیاتی است که بصورت عادت در شخص یا گروهی، قشری یا طبقهای از جامعه وجود دارد.
هر یک از ما برای خودمان اصالتی داریم. یعنی میتوان ما را با توجه به رفتارها و دیگر فاکتورهای اجتماعی در گروه و طبقهای قرار داد که دیگرانی نیز در این طبقه وجود دارند. به نظرم تغییر این اصالت دشوار و اغلب غیر ممکن است و نیازمند زمان بسیار؛ مثلاً در گذر یک نسل. مگر ظاهر قضیه! همیشه تغییرات ظاهری جلوتر از بقیه تغییرات هستند. این بقیه تغییرات احتمالاً همانهایی هستند که اگر دوست داشته باشید «درونی» خوانده میشوند. مثلاً شما تقریباً به راحتی میتوانید مانند دیگری لباس بپوشید یا حتی رفتار کنید و از زندگی لذت ببرید و در کل طور دیگری «تظاهر» کنید. صحبت من این است که هر چقدر هم بتوان این تغییرات را اعمال کرد و به-چیزی-دیگر-بودن تظاهر کرد، آن «اصالت» مادر مرده کار خودش را میکند و بالاخره یکجای کار را خراب خواهد کرد. درست مثل همان «ضمیر ناخودآگاهی» که فروید آنرا کشف کرد و توضیح داد که چطور گاهی اوقات این ناخودآگاهی رو میآید و همه چیز را لو میدهد. اینکه آدم بخواهد آن چیزی که هست را بپوشاند درست مانند این است که برخی ازتمایلات و خواستهها سرکوب شوند و به ضمیر ناخودآگاه رانده شوند.
همانطور که در بالا اشاره کردم میتوان ظاهر را به راحتی دستکاری کرد و چون اکثر مردم عقلشان به چشمشان است در نگاههای اول به راحتی فریب ظاهر را میخورند و در تشخیص اصالت طرف دچار اشتباه میشوند. ولی جزئیات همیشه بازگوی ماهیت واقعی هستند. اغلب وقت و حوصله اصلاح جزئیات برای آدمی وجود ندارد. مثلاً با همین جزئیات میتوان شخص «اِسنوب» ( یا اسناب ) را از غیر اسنوب تشخیص و آن نکتهای است که اتفاقاً با همان ظاهر فریبنده ارتباطی تنگاتنگ دارد و آن موضوع «سلیقه» است.
موضوع مهمی که مشخص کننده اسنوب بودن شخصی است یعنی درست جاییکه اسنوب خودش را لو میدهد موضوع «سلیقه» است. اسنوب کسی است که با نفی کردن سلیقهی دیگری و تعریف و تمجید از سلیقهی خودش ( همان کلاس گذاشتن ) سعی در بالا کشیدن و مطرح کردن خودش بین بقیه کند. والتر بنیامین در کتاب خیابان یک طرفه در سیزده نهاده در مخالفت با اسنوب و افاده فروش اینگونه می آورد: ( آدم اسنوب در دفتر ِ خصوصی ِ نقد هنری است. در سمت چپ نقاشی یک کودک؛ در سمت راست، یک بتواره قرار دارد. او میگوید: «آیا این باعث نمیشود که پیکاسو به نظر وقت تلف کردن برسد؟»)
خلاصه اسنوب کسی است که احتمالاً تحمل سلیقهی بقیه را ندارد و سلیقهی خودش را بهترین و با کلاسترین میداند. ممکن است مثلاً طرفدار بتهوون باشد یا دقیقاً ممکن است عکس این باشد و مانند مثال بنیامین ضد یک مقولهی پرطرفدار یا برجسته باشد و بگوید "پیکاسو وقت تلف کردن است." در کل اسنوب با «برجسته ها» سر و کله میزند. حال چه آنها را با اصرار و فخر فروشی قبول داشته باشد و یا باز با همان اصرار و فخرفروشی قبول نداشته باشد. مثلاً ممکن است کسی "کامران و هومن" گوش کند ولی از طرفی هم دیگری را که "شومان" گوش میکند مسخره کند و یک جوری متهمش کند که تو حقیقتاً از موسیقی ِ کلاسیک لذت نمیبری و هیچی حالیت نیست و فقط داری کلاس میگذاری، در واقع متهمشان کند که تو اسنوب هستی نه من. در واقع اسنوب یک اسنوب است و ضد اسنوب هم باز اسنوب است. پس کی این وسط اسنوب نیست؟
پ.ن1: احتمالاً کسی که به کار بقیه هیچ کاری ندارد اسنوب نیست. به این جور افراد «بوهمین» میگویند.
پ.ن2: من خطرناکترین کار را تو این نوشته کردم یعنی با این اسنوب بودن ور رفتم پس من یک اسنوبم.
پ.ن3: یک اسنوب قبول ندارد که اسنوب است ولی من قبول دارم یک اسنوبم، پس اسنوب نیستم.
پ.ن4: الی آخر...
----
مرتبط:
تراژدی ِ اصالت
کتاب خنده و فراموشی
در باب اخلاق و آداب معاشرت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر