[کلیشه]: در ناامیدی بسی امید است.
[پرده اول]:
از قوچان خسته و شکسته، نا امید و درمانده به سمت مشهد و از آنجا به نیشابور بر میگردم. عطار را ملاقات میکنم. در وصف حالم شعری میگوید. به سمت خانه حرکت میکنم.
[پرده دوم]:
در میان هم مسلکان و دوستان همچنان زار و نزار بالای منبر می روم تا شعر عطار را بخوانم:
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فروماندم، رهی دیگر نمیدانم
پیری از میان جمع که شور و اشتیاق زندگی در چهرهاش موج میزند، میگوید:
استقامت بورز پسرم...استقامت بورز...امتحان الهی است...
[پرده آخر]:
فلفور قصد قوچان می کنم.
-------------------------
[نقد و تحلیل نمایش نامه]:
حاضران: زیگموند فروید، ژاک لاکان، فردریش نیچه، میشل فوکو و حافظ
فروید: آن پیر میان جمع نماد «خود ِ برتر» انسان است که مسئول مراقبت و تقویت «خود» است و در مقابل «او» به مساعدت «خود» می پردازد.
لاکان: منظور از «الهی» در امتحان الهی، «دیگری ِ بزرگ» است که همان «او»ست که همه چیز زیر سایه او معنا دارد که او همان معشوق است.
نیچه: قصد بازگشت کردن همانا و دیوانه شدن همانا، که البته دیوانگی را خوش دارم. فوقش میشود یکی مثل من. این جماعت سینه برامده را من خوب میشناسم.
فوکو: با نیچه موافقم. مضاف بر اینکه «حقیقت» راهش فقط از جنون و دیوانگی میگذرد.
حافظ: عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر