۱۳۸۷ فروردین ۲۳, جمعه

نیچه‌ی بازیگر

چندی پيش يکی از دوستان ِ داستايفسکی بازم (يعنی کتابای داستای عزيز رو زیاد خونده) داشت از فضاسازی عاليه اين نويسنده صحبت می‌کرد. مثالی زد که خيلی برام آشنا اومد. دوستم تعريف می‌کرد که در يکی از کتابها (به گمانم جنایت و مکافات بود) در صحنه‌ای شخصی از اينکه درشکه‌چی به دو اسب وصل به کالسکه با خشونت تازيانه ميزد آنچنان رحم می‌آورد و آزرده می‌شود که ناگهان به سمت دو اسب می‌رود و دو دستش را دور گردن اسبها حلقه ميکند و گريه و زاری ميکند و خطاب به درشکه‌چی می‌گويد که آخر چرا اين دو زبان بسته را اينچنين تازيانه ميزند!

نمی دانم اين ماجرا برای شما هم آشنا هست يا نه.

عين همين ماجرا چندین سال بعد از انتشار کتاب برای نيچه اتفاق افتاده است! می‌دانيم نيچه دوازده سال ِ آخر عمر خود را ناتوان از هرگونه ارائه فکر منسجم سپری کرد. نوعی فلج که هيچ وقت دليل اصلی آن مشخص نشد. در سوم ژانويه 1889 در تورينو نيچه بازوانش را دور گردن دو اسب پيری را که به گاری بسته شده اند حلقه می‌کند و غوغايی به راه می‌انداز!

در تأثير پذيری فکری نيچه از داستايفسکی شکی نيست [اينجا]. نيچه بسياری از کتابهای داستايفسکی را خوانده بود. اين يک چيز اثبات شده است که خيلی اوقات انسان آن چنان تحت تأثير کتابهايی که خوانده قرار می‌گيرد که در زندگی ِ واقعی خود تمايل ِ شديدی به بازسازی رويدادها و وقایع کتاب کند. من خودم اعتراف ميکنم گاهی اينچنين می‌شوم. نمونه‌ی ماليخوليايی‌اش را هم سِروانتس در شخصيت دُن کيشوت به تصوير کشيده!

با این تفاسیر يادداشت اووِربک[1] دوست نيچه که بعد از مرگ نيچه در 25 اوت 1900 نوشته شده نيز جالب توجه است:

«...نمی‌توانستم از اين انديشه خودداری کنم که بيماری نيچه تقليد و شبيه سازی بود - اين احساس حاصل تجربه ممتد من بود که ديده بودم عادت دارد بسياری ماسک‌های مختلف به چهره بگذارد.»[2]

[1] فرانتس اووربک (Franz Overbeck) مسیحی شناس ملحد و دوست نیچه .
[2] نیچه/ج. پ. استرن/ترجمه عزت الله فولادوند/نشر طرح نو - 1373

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر