۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه
عطش نوشتن
بارها شده که وقتی ايدهای يا مطلبی به ذهنم مینشيند و به نظرم چيز خوبی میشود برای نوشتن و تبديل به يک پُست وبلاگی، نشستهام و کلی زور زدهام تا در همان لحظه اين کار را انجام دهم و هر چه سريعتر ايدهام را به نوشته تبديل کنم و کلکش را بکنم و شمايی که خواننده باشيد بخوانيد و حالش را ببريد. ولی گاهی اينکار آنقدر سخت و دردناک ميشود که از نوشتن دل زدهام ميکند. يعنی ميدانيد اين مواقع نمیدانم از کجا شروع کنم! آنقدر حول نوشتنم که نمیدانم چیجوری (با چجوری فرق داره) بنویسم! يک خط که مینويسم پر ميشود از انبوهی از خط خوردگيها! (البته به قول دوستی آدم تا ميتواند بايد بنويسد و خط بزند وگرنه ديگران بجايت خط ميزنند.) يا اينکه ناخودآگاه به مسيری کشيده میشوم که احساس میکنم از اصل قضيه دور شدهام و درست همين وقتهاست که قشنگ میفهمم که يک ايده و فکر چقدر میتواند پيچيده و تو-در-تو باشد و تا چه حد میتوان به آن شاخ و برگ داد. يک جور ماليخولياست که به جانم میاُفتد، که تا کامل ننوشتم و تمامش نکردم از جايم بلند نشوم و میدانید بعد از گذشت يکی دو ساعت درمانده و ناراضی از نتيجه کار بلند ميشوم میروم پی کارم. الان البته وضعيت کمی فرق کرده و اوضاع بهتر و آرامتر شده. يک چيز را خوب ياد گرفتهام و آن اينکه وقتی ايدهای به ذهنم رسيد ولی نتوانستم بنويسمش که احتمالاً يا آن روز روز نوشتن نيست يا اينکه هنوز جا دارد تا ايدهام به پختگی بيشتر برسد، در هر دو حالت چند روز به کارهای ديگر میپردازم و نوشتن را ول ميکنم و ناخوداگاه منتظر میمانم تا اينکه در طی چند روز يک آن حس نوشتن سراغم بيايد؛ که میآيد! حالا ممکن است نتیجه کار در قالب چند پاراگراف در بيايد يا چند خط ناقابل، مهم اينجاست که احساس رضايت ميکنم و عطش نوشتنم فروکش ميکند و حتماً میدانيد که چه حالی ميدهد!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر