۱۳۸۶ شهریور ۴, یکشنبه

غرق ِ متن

البته بگم حتی میشد چند هفته هم سر یک مسئله فکر میکردم! ولی خب روتینش این بود که به هر حال یک مسئله ریاضی رو در عرض یکی-دو-سه روز حل میکردم. عجیب لذتی داره، باید یه جورایی عاشق باشید تا درک کنید چی میگم. ولی خب یک وقتایی هم میشد که تو یک روند فرسایشی گیر میکردم و اون بیشتر وقتایی بود که مسئله یه مرگیش بود. من ردیف بودم ولی ایراد از مسئله بود. یعنی میدونین چیه در کل هر چی میبود انقدر میزدم تو سرش ( اصلاً بخش لذت بخش قضیه هم همین توسری زدنست ) که بالاخره حل شه ولی یک جایی میشد که زده میشدم. بهترین کار این بود که ولش میکردم و میرفتم سراغ یک کار دیگه. چند روز کلاً تعطیلش میکردم و میرفتم خودمو غرق یک کار دیگه میکردم .

گاهی اوقات میشه از یک چیزایی یک «مسئله» هایی سرخورده میشم، طبیعیه! خب گاهی پیش میاد دیگه! اینجاست که حس میکنم بیش از حد تو خشکی موندم. باید بزنم به آب و شنایی کنم. خب شنا که راستش نه، اینکه تو خشکی باشی یا تو آب شنا کنی چه فرقی داره؟ دوست دارم غرق شم! خاصیت این غرق شدن اینه که خودتو ول کنی بذاری امواج با خودت ببرتت. متنی گیر بیارم و توش غرق شم. یک کتاب، یک قطعه موسیقی، یک آدم،... فرقی نمیکنه فقط عمقش زیاد باشه که قشنگ و تیمیز ( تمیز نه ها! ) غرق شم. آهای! من آمادم! بیاین منو با خودتون ببرید! عمیقترین متن، متن جامعه است. میان مردم غرق شی و خودتو یکی از اونا احساس کنی، غرق زندگی شی. رگه های اصلی حیات گیر بیاری ولشونم نکنی. دیگه آب یا خشکی بودنش فرقی ندارد، مسئله ریاضی بودن یا نبودنش فرقی ندارد، هر متنی میخواد باشه. آخ! آخ! لذتی دارد این متن!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر