۱۳۸۶ شهریور ۱۸, یکشنبه

تأملاتی در باب نیهیلیسم

حتماً شنیده‌اید که مثلاً می‌گویند فلان آدم بدبین است. معنای فلسفی این واژه مد نظرم هست. بدبینی به بیان موجز به تفکری می‌گویند که مثلاً بجای اینکه اخلاق نیک و انسان-دوستانه‌ی بشر را اصل بگیرد، انسان را بطور کل موجودی خودخواه بداند و آن اخلاق ِ نیک و پسندیده را پوشاننده‌ی آن ذات خودخواهانه و فریب بداند، یا بطور اصیل‌تر آنها را هم نمود خودخواهی ذاتی انسان بداند. به چنین تفکری یا مشابه آن بدبینی گفته می‌شود. بدبینی ارتباط نزدیکی با نیهیلیسم ( Nihilism ) دارد. گاهی بدبینی در پی نیهیلیسم می‌آید و گاهی همراه آن. نیهیلیسم یا نیست انگاری آن مرحله‌ای است که انسان هرگونه شناخت وجود و امکان شناخت ارزش ِ وجود و به تبع آن ارزشهای اخلاقی را انکار می‌کند. نکته‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که مانند خیلی چیزهای دیگر اینها هم مراتب و انواعی دارند. بدبینی داریم تا بدبینی، نیهیلیسم داریم تا نیهیلیسم.

به باور نیچه مراتب نیهیلیسم یا نیست انگاری از اختلاف قوای فکری و قوه خلاقه ناشی می‌شود. به زعم وی، نيست انگارى مفهومى دو پهلو دارد. اول نيست انگارى به معناى قدرت روح؛ كه نيچه آن را «نيست انگارى فعال» مى نامد. دوم نيست انگارى به معناى سقوط و زوال قدرت روح؛ كه نيچه نام «نيست انگارى منفعل» به آن می‌دهد. نيست انگارى فعال، يا به بيانى دقيق‌تر، نيست انگارى توانمند، به سست بنيادى هدف‌هايى كه تاكنون اعتبار داشته‌اند، پى مى برد و ابطال ارزش هاى والا و بى هدفى و پوچى مطلق آنها را كه همانا بى‌فايدگى و بيهودگى مطلق است، كشف مى كند و برملا مى سازد. نيست انگارى منفعل كه نماد ضعف و نيز فرسودگى قوه تفكر و پوسيدگى و فساد است، در تقابل با نيست انگارى فعال قرار دارد. نيست انگارى منفعل، يا نيست انگارى ناتوانى، از فقدان قوه خلاقه ناشى مى شود و از تباه شدن آنچه معناى حيات و ارزش هاى واقعى زندگى را تشكيل مى دهد. بى هدفى فى نفسه، تشكيل دهنده پايه و اساس اعتقادى نيست انگارى منفعل است. تفاوت دقیقاً در قوای فکری است. که ذاتی انسان است یا آنکه فرهنگ موجب آن می‌شود. نیست انگار فعال درست مانند کسی می‌ماند که با شجاعت به اعماق رفته است و با شادمانی برمی‌گردد و می‌گوید: «نچ! خبری نبود!». ولی آن نوع دیگر همواره در سطح مانده. چون به اعماق نمی‌تواند برود. در سطح مانده و می‌ترسد به عمق برود چون گفته‌اند که نباید بروی، چون گفته‌اند در اعماق فقط جهنم در پی دارد، ماتم زده از اینکه اصلاً آیا عمقی هست یا نه.

درست زمانی که بشر در ورطه انحطاط به سر می‌برد، مسیحیت بعنوان دستگاهی آمد تا نجات بخش انسان باشد و مانع از نیهیلیسم شود. در ابتدا همه چیز خوب پیش رفت ولی به مرور حتی باعث دامن زدن به نیهیلسم منفعل نیز شد. ماجرا از این قرار بود که مسیحیت با تبلیغ ارزشهای مطلق انسانی و اخلاقی، حقیایق و دنیای آخرت نوید بخش و امید دهنده انسان مایوس از زمین آن زمان شد بشر را به آسمان رهنمون کرد و هدف را در آنجا قرار داد. و «چرا» را بد و قبیح گردانید. باری، تاریخ نشان می دهد که جلوی «چرا» را نمی توان گرفت و روزی رسید که انسان خود را در نا کجا آباد دید و پرسید «پس چی شد؟». نه تنها تمام وعده‌ها پوچ از آب درامد که حتی عکس آن هم پیش آمد. مثلاً بجای گسترش صلح و عدالت، جنگ و بی‌عدالتی افزایش یافت. بجای تمام عواطف بشر دوستانه، نخوت و خودخواهی فقط دیده می‌شد. و در جایی که عادت به پاسخ «چرا» و تحقیق و پژوهش نبود نیست انگاری ( منفعل ) متولد شد. اساس انتقاد نیچه هم از مسیحیت همین جاست که با تحویل دادن این چرت و پرتهایی که مطلق انگاشته می‌شدند باعث دامن زدن به نیهیلیسم و بعد از آن یاس و بدبینی شد.

از همین جا می‌توان فرقهای بدبینی را مورد دقت قرار داد. بدبینی هم می‌تواند نتیجه نیهیلیسم ( منفعل ) باشد و هم به عنوان یک ابزار و همراه ( فعال ). در نیست انگاری منفعل بدبینی از پس آن می‌آید، همانطور که مسیحیت اینکار را کرد. ولی در نیهیلیسم فعال نه بعد و نه قبل بلکه بعنوان وسیله‌ای برای حرکت و پیش رفتن و همراه آن می‌آید. از همین جا می‌توان نتیجه گرفت که بدبینی ابتدا نتیجه نیست انگاری منفعل و سپس بعنوان یک ابزار رسوا کننده همراه نیست انگاری فعال می‌آید. نیچه هم معتقد است که نیست انگاری منفعل «‌می‌تواند» مقدمه‌ی نوع فعالانه و زندگی بخش آن باشد. جاییکه بدبینی می‌تواند تبدیل به وسیله‌ای برای فروریزی و حمله به تمام خرافات و همان چیزهایی که باعث نیهیلیسم منفعل می‌شود، بشود. البته فروریختن به معنای فروریزی ساختار و روح از پیش مقرری است که باغث نمایان شدن معانی و مفاهیمی شده که نیست انگاری منفعل از آنها ناشی می‌شود. چون نیهیلیسم فعال به آنچه پس از فروریختن باقی می‌ماند عملاً بی‌اعتناست و آنرا الویت به چیز دیگر نمی‌دهد فقط تقدس زدایی می‌کند. «ساختار شکنی» که بعدها توسط ژاک دریدا پرورش یافت به عقیده من نمود تمام عیاری از بدبینی ِ شادمانه‌ای، در خدمت نیهیلیسم فعالی است که تفکر پست مدرن زاییده‌ی آن است.

پانوشتها:

[1] نیچه در غروب بتها می‌نویسد: "فرمول من برای شادکامی: یک آری، یک نه، یک خط راست، یک هدف..." به نظر در آنجا نیچه فرمول نیست انگاری فعال که آنرا همسنگ شادمانی و شور زندگی و حیات می‌داند به ما می‌دهد. یک آری که نشان «شجاعت» و شروع است، یک نه برای نپذیرفتن تمام ارزشهای مطلق اخلاقی و خط راست و هدف هم نشان از حمله و رسوایی آنهاست. در ضمن در مقدمه کتاب انسانی زیاده انسانی «بدبینی شجاعانه» را «آنتی تز تمام دروغهای رومانتیک» می‌داند.

[2] به نظرم آن بدبینی که پس از نیهیلیسم منفعل متولد می‌شود در حکم یک مسکّن برای انسان دارد. درست مثل انسانی می‌ماند که بعد از غم و اندوه فراوان شروع به گریه کند تا گریه باعث آرامشش شود. مثلاً شوپنهاور به عنوان بزرگترین ِ بدبینان در آن اروپایی که در ورطه انحطاط بود از همه بلندتر گریه کرد. و نیچه با زیرکی تمام می‌گوید که همان بدبینی ( گریه های ) شوپنهاور بود که نجاتش داد. تفاوت نیچه و شوپنهاور در این است که شوپنهاور برای رهایی از درد و رنج گریه را پیشنهاد می‌کند ولی نیچه خنده را. یه اندازه کافی گریه کردیم حالا بخندیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر