۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه

فکر سالم

شیر نر با یالهای پرپشتش دنبال من بود! نه آنطور که مثلا دنبال شکاری چیزی باشد بیشتر سعی میکرد خودش را آرام نشان دهد و یک طوری به من بفهماند که نیتش خیر است. یک جوری خودش را مثل یک گربه عظیم الجسه لوس میکرد و دنبالم میکرد. حتی برای اینکه نیت خیرش را ثابت کند به سمت دیگر آدمها می رفت و آنها نوازشش میکردند و بعد با لبخند نگاهی به من می انداختند یک جوری که مثلا بخواهند بفهمانند که این شیر به طور خاص اهلی شده و به کسی حمله نخواهد کرد. من اما با همچنان شک داشتم و هرگز باور نمیکردم. حقیقتی از این واضح تر وجود نداشت: شیر من را خواهد کشت! شیر خیلی یواش، بازیگوشانه و مشکوک دنبالم میکرد و حالا دور یک میز خیلی بزرگ همینطور میچرخیدیم! من ترسم از این بود نکند از بالای میز بیاید سراغم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر