۱۳۸۶ دی ۱۴, جمعه

باجَنبه‌گری مثل روسپی‌گری

ایده این نوشته از کتاب ِ خیابان یک طرفه نوشته والتر بنیامین به ذهنم رسید. جایی در سیزده نهاده به بررسی شباهتهای کتابها و روسپیها پرداخته بود. حالا ربط آدمهای باجنبه به کتاب چیه، بماند. در واقع اگه شد بعدا می گم. چون ربط داره، خوبشم داره. :دی

این آدمهای باجنبه خیلی موجودات جالبی هستند. حال آدم را می گیرند ولی یک جوری می گیرند که می‌فهمی در مقابل آنها چقدر ممکن است بی‌جنبه باشی. اصلاً يک جوری‌اند. چه جوری‌اش را نمی‌دانم. در واقع فقط يک جوراند، ولی نيستند!

يک جوراند برای اينکه با همه يکسان برخورد می‌کنند، اصلاً فرقی ندارد طرف کی باشد. چون احتمالاً هيچ نوع طبقه‌بندی از اطرافيانشان ندارند. ممکن است مدتی با کسی دوست باشند ولی اين برايشان موقتی است. بيشتر در حکم يک "بازی"ست. نوعی اجبار و ضرورت دارد و اگر روزی اين ضرورت از بين برود همه چی تمام است. هر جايی که می روند با همانها حالشان را می کنند بعدش هم ديگر حاجی حاجی مکه. به فکر دل ما، ما آدمهای بی‌جنبه هم نيستند. :دی
يک جور نيستند چون علی‌القاعده آدمی که يک جور است بايد با آدمهای شبيه خودش جور باشد، لااقل بيشتر جور باشد، ولی آدم می‌بيند با همه جور آدمی می‌پرند. به لذتهای آنی دل بسته‌اند آدم می تواند نوعی کودکی که در وجودشان لَه-لَه ِ مثلاً يک بسته چيپس را ميزند تشخيص بدهد. ولی آن چيپس ِ مادر مرده را از تو نمی‌خواهند، از هيچکس نمی‌خواهند. ولی وقتی آدم اين همه معصوميت می‌بيند دلش نمی آيد برايشان چيپس نخرد، و می‌خرد. حالا تو منتظری بابت این چیپسی که خریده‌ای يک تشکری چيزی بکند و اتفاقاً تشکر هم می‌کند به چه کاملی ( اين خيلی مهم است ). و اگر خيلی پر رو باشی شايد انتظار داشته باشی در جواب، او هم يکبار برايت چيپس بخرد و باز اتفاقاً اين کار را هم می‌کند. اما يک جوری اين کار را می کند که به تو بفهماند: "مجبور نبودی برام چيپس بخری! منم که دارم برات می خرم فقط دارم جبران ميکنم، نه بيشتر."

وه که قسمت حال گیری اش همین جاست. تمام زورت را زدی، تنور را داغ کرده‌ای و حالا که ميخواهی نون را بچسبانی...! اصلاً ميدانيد، درست موقعی که ميخواهی ازشان کام بگيری، ارضا که نمی‌شوی هيچ از وسطش هم وِل ميکنند می‌روند. کاملاً هم منطقی است. چون تو وقتت، اعتبارت، کُپُن‌ات تمام شده و بيشتر از اين راه ندارد بخواهی.

به روسپی ها می‌مانند! در واقع اینها هم نوعی روسپی، نوع ِ خفیفی از آن روسپیگری که شما تمام و کمال در ذهن دارید است. روسپی‌ها از در نیامده تو اولین چیزی را که تذکر می‌دهند پولشان است که احتمالاً باید جایی مثلاً روی پاتختی گذاشته شود و بعد از آن شروع کنند به همان کارهایی نباید اسمش را برد. و وقتی وقت تمام شد پول را برمی‌دارند و خیلی محترمانه بای بای! پول و زمان همان ابزار با جنبه بودگی‌اشان است. به مقدار پولی که می‌دهی باید انتظار داشته باشی نه بیشتر نه کمتر. حالا تنها کاری که باید بکند این است که حافظه‌اش را پاک کند! نباید در هم‌آغوشی با نفر بعدی خاطره‌ای از هم آغوشی گذشته‌اش و اینکه چه احساسی آنجا داشته بیادش بیاید. اگر از در بیرون رفت و هنوز چیزی در ذهنش باقی مانده باشد خیلی به ضررش است. شغلش ایجاب می‌کند که حافظه‌ی ضعیفی داشته باشد. که عواطفش را برای خودش نگه دارد. اصلاً کسی که روسپی می‌شود نباید حافظه خوبی داشته باشد. بعید نیست روسپی‌ها با جنبه ترین آدما باشند، اصلاً احتمالاً از همین با جنبه بودن زیادی و همینطور کمیه حافظه بوده که رفته‌اند روسپی شده‌اند. و الله اعلم!

----
مرتبط:

آن بُردن که حال نمی دهد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر