۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه

وُدكا با طعم انگور

١. از اينكه هنوز هم اينجا را به روز ميكنم به خودم افتخار ميكنم. بيشتر به گمانم به خاصيتى كه در من است و باعث ميشود اينجا را به روز كنم افتخار ميكنم: يعنى لجبازى. نمى دانم چرا اينجا را نگه داشته ام يا اصلا چرا مى آيم چيزى بنويسم.

٢. من خاصيتهاى مختلفى دارم. از اين فكر كه شايد هنوز كودكى هفت ساله ام وحشت ميكنم. لجبازى خاصيتى كاملاً بچه گانه است. گمان ميكنم هنوز قسمتهايى هست در وجودم كه همچنان در كودكى باقى مانده است. من بايد مدتى تنها زندگى كنم تا متوجه خودم شوم. دور از خانه لزوما تنهايى را در ادامه ندارد.

٣. گاهى حسوديم ميشود به مردمى كه وجودشان دچار هيچ شك و ترديدى نيست. در همان چارچوب خشك و سفت و احمقانه خودشان زندگى ميكنند. من اما خودم را مسئول به هم ريختن اين نظم و ترتيب ميدانم. هيچ برايم مشخص نيست چرا بايد مامور بهم ريختن اين چارچوبها باشم. پاسخ اما واضح است چون از خرابى لذت ميبرم!

٤.من در دوران كودكى تنها با لگو بازى ميكردم. اسباب بازيهاى معمول هرگز بيش از يك يا دو روز نميتوانست سرگرمم كنند. لگو اما وضعيت ديگرى داشت. لذت ساختن با دست خودم بود كه مرا شيفته لگو ميكرد. هنوز هم گاهى به سرم ميزند چند دلارى خرج چند مجموعه لگو كنم.

٥. در زندگى قبلى ام عاشق همسرم بودم! ساليان دراز در كنار هم زندگى كرديم. چشمان زيتونى و موى تيره. هنگام مرگ قولش دادم كه در زندگى بعدى پيدايش خواهم كرد و دوباره از نو باهم خوشبخت خواهيم بود. و بعد با خيالى راحت از دنيا رفت.

٦. دستگاه توليد نتيجه! دنيايى كه ساخته ايم يك دستگاه نتيجه گيرى است. سرگرم نتيجه بودن بسيار راحت تر است از سرگرم انگيزه بودن. هر قدم انگيزه ايست! هر خط نوشتن انگيزه است.

٧. صداى باد از پنجره به گوش ميخورد من در اتاق تاريكم دراز روى تخت بعد از چرت عصر به فكر اينم كه دوباره اينجا را به روز كنم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر