۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

آرامبخش

نمی‌دانم در نوشتن چه چیزی وجود دارد که آرامم می‌کند! فکرم را متمرکز می‌کنم تا بفهمم چه چيز باعث می‌شود که وقتی شروع به نوشتن می‌کنم اين چنين آرام می‌شوم. دقيق می‌شوم می‌بينم آرامشی که نوشتن می‌دهد بخش اعظم‌اش از خيال ِ نوشتن می‌آيد! يعنی وقتايی که حال و روز خوشی ندارم (حال خوش نداشتن که می‌دانيد يعنی چه؟) همين که به يک کاغذ و قلم و شاید بعد از آن به صفحه وبلاگ و آن آخرش دکمه Publish فکر می‌کنم تا حد زيادی آرام می‌شوم و وقتی شروع به نوشتن می‌کنم اوضاع بهتر هم می‌شود.

راستش به عنوان موجودی که فکر و ذهنی سرکش ( و به قول يکی از دوستان بی پروا ) دارد، نوشتن رام‌کننده بسيار خوبيست! شايد حتی نوعی مخدر، مخدری که به هر حال به آن اعتياد ندارم. نوشتنی که می‌تواند درست عرصه نمایش این سرکشی‌ها باشد، می‌شود جایی برای آرامشی غریب. با آنکه اين روزها بيش از هر چيز ديگر به آرامش مطلق احتياج دارم و تازه کم‌کم به اين نتيجه رسيدم که آرام بودن هم چيز بدی نيست که خيلی هم خوب است؛ آخر می‌دانيد هميشه از اينکه بگويند آدم آرامی هستم بدم می‌آمده و البته کسی هم نگفته، با اين همه هنوز آنقدرها به نوشتن به چشم يک وسيله درمان نگاه نمی‌کنم. چون اين نوشتن اثر موقتی دارد من هم که نویسنده نیستم. عين مُسکن عمل می‌کند مُسکنی که اثرش زود از بين می‌رود يعنی درست وقتی که نوشتنم تمام می‌شود، کم‌کم همان ناخوشی‌ها دوباره سراغم می‌آيد.

خيلی دلم می‌خواهد خوب بنويسم، زياد بنويسم. خيلی دلم می‌خواهد نوشته‌هايم به خودم نزديک باشند. کار سختی است! خيلی سخت. مخصوصاً برای منی که اين روزها درست و حسابی نمی‌دانم چکار می‌کنم و کجا هستم و اصلاً انگار اين روزها خودم نيستم، (من بدون خودم می‌ميرم). اين روزهايی که دنيا بيش از هر وقت ديگر وجود دارد و خوب است و بيش از هر وقت ديگر کارش «جمله هيچ بر هيچ است» و باز هم خوب است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر