در باب بقای دین و مزخرفاتی از این دست
در اين کلاسهای معارف اسلامی ِ دانشگاه (البته معارف اسلامی ِ 2 ها) جَو جالبی حکمفرماست. منهای عدهای که اصلاً به کلاس هيچ اعتنايی ندارند و احتمالاً سر کلاس با دوستشون صحبت میکنند يا مثلاً يک کتاب جولشون بازه، بقيه که به کلاس توجه دارند و سؤال و جواب میکنند و تو بحثها شرکت میکنند همه يک هدف ِ مشترک را دنبال میکنند. البته هدفی هم حقيقتاً در کار نيست، يعنی اينطور نيست که بچهها بشينند با هم هماهنگ کنند که خب بعله امروز همه مثلاً به «نبوَت» گير میديم هفته بعد نوبت به «معاد» میرسه و هفته بعد هم کَلک «خدا» رو میکنيم! میدانيد، کلاً يک همچين جَوی بطور خودجوش وجود دارد. و بچهها سعی بر اين دارند که دين را که موضوع اصلی اين جور کلاسهاست به چالش بکشند و احتمالاً آن آخر اميد به رَد کردن آن هم دارند. که البته زِهی خيال باطل! ( این از طرف استاد درس بود ) ودر بعضیها هم اين روحيه شدت بيشتری پیدا کرده و اصلاً طوریاند که میخواهند به هر نحوی که شده حرفهای استاد درس را به هر حال يک جوری نقض کنند. البته اينها خيلی خوب است. آدم گاهی میتواند چيزهايی جالبی هم از بقیه بشنود. و آدم حالش را میبرد که آدمهای دقيقی هنوز وجود دارد، خب من که اميدوار میشوم کلی!
من ولی اصولاً در اين بحثها شرکت نمیکنم! يعنی ديگر شرکت نمیکنم. دوستی میپرسيد چرا سر اينجور کلاس ها فعال نيستم و وارد بحث نمیشوم. خب يک دليلش اين است که بنده ديگر پير شدهام و توانش که هيچ حوصلهاش را هم ندارم و خلاصه اينکه داداش حالشو ندارم ديگه! ولی میدانيد، بد نيست آدم بيايد يه چندتا دليل خوشگل و مامانی هم جور کند بنويسد، خواننده هم که شوما باشید بخواند حالش را ببرد.
خب اولاً اين خيلی بديهی است که موضوع کلاسهای معارف اسلامی، دين و دينداری و جستارهای وابسته به اينهاست و همينطور دميدن روح ِ دين در خيلی چيزهای ديگر که به نظر میرسد در حوزهی غير دينی هم مطرح هستند و بررسی اين موضوع که دين چه نقش و کارکردی در اين مقولهها میتواند داشته باشد. آخرش هم نتيجه معلوم است! يعنی قرار است نتيجه اين بشود که واللّه دين چيز خوبيست و اگر خيلی چيزها دينی بشود و دينیاشان موجود باشد که ديگر معرکه هستند و از همه اينها اسلام هم که معلوم است بهترين است پس نه تنها دين چيز خوبيست که اصلاً عالیست و حالا که شما دين نداريد بدبختيد، خاک بر سرتان است، اصلاً صبر کنيد ببينم، گفتيد دين نداريد؟ شما غلط کرديد دين نداريد و اصلاً مگر میشود! البته نه به اين شدت ولی يک چيزی در همين مايه هاست. که البته تمام اينها را خيلیها میدانند یعنی میدانند که بحث کردن راه بجایی ندارد که اين حقيقتا دليل نمیشود بيايند ديگر بحث نکنند، آخر میدانيد هر چه هم که باشد حداقلش اين است که فشار خون ِ استاد بالا میرود و اين هم کيف خودش را دارد و واقعاً میارزد آدم بخاطرش خودش را خسته کند، بنده ولی ترجيح میدهم ساکت بمانم.
نکته ديگر گرفتاری ِ تعمدی ِ اين کلاسها در يک دورِ باطل ِپنهان است! حالا اين يعنی چی؟ يعنی اينکه اول و آخر قضيه يک چيز است. دوستی حرف جالبی میزد، میگفت قرار است در اين کلاس ها "دين توسط دين ثابت شود."واقعاً هم همينطور است. مثلاً استاد گرامی ما از چيزی به نام «دين ِ واقعی» صحبت میکرد و وقتی پرسيده میشود خب معيار اين «واقعی» بودن چيست و از کجا آمده و اگر همينطور اين سير را ادامه بدهيم به جايی میرسيم که معلوم میشود همان معيارها را هم دين گذاشته است. بیرياترين حالتش هم اين است که گفته شود خيلی چيزها ذاتاً در بشر وجود دارد مثلاً «ميل بینهايت خواهی» و يا «ميل به پرستش» کلاً در همه انسانها وجود دارد، که حتی اگر هم بپذيريم اينها را هم دين وارد نکرده باشد، اگر قرار باشد واقعاً وجود داشته باشند حتماً از يک تجربه شخصی آمدهاند. و اگر "گفته" شوند، وارد يک بازی ِ زبانی شدهاند و هيچ بازی زبانی شخصی نيست و وقتی گفته میشود، حتماً ديگر شخصی نيست. وانگهی هرگز نمیتوان يقين داشت ميل مثلاً به پرستش در همه وجود دارد، نمونهاش خودم! :دی
گذشته از تمام اين حرف ها - و واقعاً هم گذشته از اين حرفها - ديگر برای من يکی دين موضوعيت ندارد. يعنی به اين کار ندارم که بايد باشد يا نباشد يا بهتر است باشد يا نباشد. میدانيد، اگر هم قرار باشد دين حذف شود تنها راهش اين است که از موضوعيت بيفتد و به آن مطلقاً اعتنايی نشود، نه اينکه دائم زير سؤال برود. تا زمانی که از دين صحبت ميشود چه حتی به شدت زير سؤال میرود دين وجود خواهد داشت.
البته اينکه دين از موضوعيت بيفتد يا مثلاً فراموش شود به آسانی ميسر نيست و اصلاً شايد هيچوقت ميسر نباشد! به غير از اين همه آخوندی که دائم در هر توليد است نمیتوان از سابقه دين و مسائل دينی در طول تاريخ گذشت دين به هر حال مدتها وجود داشته و چنين سابقهای خودش عامل بقای دين است چه بصورت سلبی چه ايجابی چه اصلاً غير آن. ولی باز هم میتوان بیاعتنا بود! يعنی خب حالا که دين هست، خب باشد! اگر هم جايی نیست خوب نباشد. به ما چه! منظورم را که متوجه میشويد ديگر؟
پ.ن: همين که من اين نوشته را پست کردم خودش به بقای دين کمک کرد! فکر کنم الان ديگه کامل فهميديد قضيه از چه قراره!
---
مرتبط:
بطری وسط خیابون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر