۱۳۸۶ اسفند ۷, سهشنبه
چندین خود
اين خيلی بديهی است که آدم از يک سری آدم ِ ديگر خوشش نيايد. شما اينطوری هستيد من هم هستم. يعنی نميشود آدم از همه خوشش بيايد و اين خيلی طبيعیست که از يکسری بدمان بيايد از اينکه مثلاً طرف چه آدم مغروريه يا چقدر اخلاق مزخرفی داره؛ اصلاً گذشته از تمام اين دلايل به قول يکی از دوستانم يکسری هالهشان (از خودش حرفی زدهها) به آدم نمیخورد طوری که شما در همان برخورد اول احساس میکنيد از قبل از طرف بدتان میآمده. این وسط يک چيز را خوب میدانم و آن اينکه اينجور احساس نسبت به اطرافيانم واقعاً مسخره است. به هر حال آدمی که مثلاً مغرور است دليل نمیشود من از او بدم بيايد، که اگر راستش را بخواهید من اتفاقاً از آدمهای مغرور خيلی هم خوشم میآيد. يعنی میدانيد در این بنده خدا فقط اين غرور ِ لعنتی که وجود ندارد، خيلی چيزهای ديگر هستند که او علاوه بر مغرور بودن تمام آنها هم هست و آدم میتواند سعی کند که جنبههای ديگر طرف مقابلش را هم ببيند و چه بسا خوشش هم بيايد. القصه اينکه انسان فقط يک «خود» (self) ندارد و مجموعهایست از چندين خود (با عرض ارادت به گفتمان پُست-مدرن) طوری که میتوان تقريباً خيالمان راحت باشد که به هر حال این وسط يکی از همان خودها باب ميلمان پيدا شود و همان را چسبید که اصلاً گرفتش ولش هم نکرد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر